درس و بحث

در این وبلاگ هر مطلب علمی را میتوانید.....

درس و بحث

در این وبلاگ هر مطلب علمی را میتوانید.....

مشابهت هاى رفتارى وهابیان با خوارج

وجوه مشترک و مشابهت هاى رفتارى وهابیان با خوارج عبارت است از: 1. وهابیان انسان ها را مى کشند و آبادانى را از بین مى برند و مسلمانان را از دم تیغ برّان مى گذرانند ـ به این دلیل و بهانه که آنها از میّت طلب شفاعت مى کنند و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و صالحان توسل مى جویند ـ در این صورت همان افکار خشک و بسته خوارج در فهم اسلام، به ذهن تداعى مى کند.   

2. وهابیت حکم به شرک کسانى مى کند که با عقاید آنها مخالف اند و به ایشان خطاب مى کنند «یا مشرک» و «یا کافر» با این برخورد افکار خوارج در مواجهه با مسلمین به ذهن مى آید، آنان به خیال خود احتیاط پیشه کرده و یک دانه خرما را به احتمال آنکه صاحب آن راضى نیست، نمى خورند و یا از کشتن خوک ولگرد، به احتمال اینکه مال یک فرد کتابى که در ذمه اسلام است، خوددارى مى کنند! این در حالى است که با تمام خودبینى و گستاخى، صحابى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را که روزه دار و در گردنش قرآن بود به شهادت رساندند

 (( این شخص عبدالله بن خباب یکى از اصحاب رسول مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) است خوارج او را ـ در حالى که روزه ماه رمضان داشت و قرآن در گردنش بود ـ به شهادت رساندند و همسر حامله وى را با دریدن شکم شهید کردند. زیرا آن دو از على(علیه السلام)تبرّى نجستند. خوارج با بى شرمى تمام به او گفتند: همان قرآنى که در گردن تو است به ما امر مى کند که تو را بکشیم و وى را در حاشیه نهر کشتند و خونش در نهر جارى گشت. از جمله کارهاى خوارج این بود که زنان مسلمان را اسیر مى گرفتند و آنها را در میان خودشان خرید و فروش مى کردند. زمانى زن زیبایى را به اسارت گرفتند و او را براى فروش به مزایده گذاشتند و بهاى را آن قدر بالا بردند که در نتیجه از میان آنها کسى بلند شد و زن اسیر شده را به قتل رساند و گفت او کافر است. نزدیک بود میان مسلمانان فتنه به پا کند، پس باید کشته شود، کشف الارتیاب، ص 97. )) و با ریختن خونش به خدا تقرب جستند! و مسلمانان را مى بینى که به خاطر ترس از خشمشان و براى حفظ جانشان، تظاهر مى کنند که اهل کتاب بوده و اظهار نمى کنند که مسلمان هستند!

(( گروهى از مسلمانان با خوارج برخورد کردند، خوارج از آنها پرسیدند شما کى هستید؟ در میان این گروه فرد دانایى، به بقیه   گفت: بگذارید من جواب دهم. گفت ما گروهى از اهل کتاب هستیم و به شما پناه آورده ایم تا کلام خدا را بشنویم و سپس در جایى که زندگى مى کنیم تبلیغ نماییم. خوارج گفتند: شما در ذمه پیامبرتان هستید. بعد این گروه چیزى از قرآن از خوارج شنیدند و کسانى را همراه آنها فرستادند تا آنها را به محل زندگى شان برساند، السیرة الحلبیّه، ج 3، ص 140. ))

هر کس که امام على بن ابیطالب(علیه السلام) را ستایش مى کرد و جز خیر درباره او چیزى نمى گفت، خونش را مى ریختند.

وهابیت نیز آیه کریمه (
و اَنَّ المساجدلله فلاتدعوا مع الله احداً )

(( سوره جنّ، آیه 18. ))

 یعنى همانا مساجد از آن خدا است، پس هیچ کس را با خدا نخوانید، بر کسى تطبیق مى دهند که به قبر نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)یا به قبر صحابى جلیل، یا یکى از صالحان متوسل مى شود. خوارج نیز آیاتى را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، بر مسلمین و مؤمنان حمل مى کردند

 (( بخارى،ج4، ص194. ))!

 ابن عمر در این باره مى گوید: خوارج به آیاتى مراجعه مى کردند که در مورد کافران بود، سپس آن را بر مؤمنان تطبیق مى دارند، ابن عباس هم مى گوید: مثل خوارج نباشید چرا که آیات قرآن را بر اهل قبله تطبیق مى کردند در حالى که آنها درباره اهل کتاب و مشرکان نازل شده بود ولى اینان به مفاد آیات جاهل بودند

 (( کشف الارتیاب، ص 124. )).

در نتیجه این برداشت جاهلانه، خون ها مى ریختند و اموال مسلمین راتاراج مى کردند. وهابیان کسى که مخالف عقایدشان باشد، حکم به شرک او مى کنند و مال و خون او را مباح مى شمارند. اینان دارالاسلام را دارالحرب و خودشان را دار الایمان مى دانند که باید به شهر آنها هجرت شود. در صورتى که از ضروریات دین این است که هر کس شهادتین بر زبانش جارى کند، خونش محفوظ است و در جرگه مسلمین قرار مى گیرد. در سود و زیان مسلمین شریک است. و نیازى نیست که انسان خود را به سختى افکند و قلب شخصى را بشکافد تا معلوم گردد ایمان در قلبش رسوخ کرده و یا اینکه اسلامش زبانى بوده است!! شاید این امر براى وهابیت از ضروریات نیست چرا که همیشه در صدد تکفیر کسانى اند که به عقایدشان ملتزم نیستند و گویا این آیه شریفه را فراموش کرده اند که: (
و لا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مؤمناً )

(( نساء (4)، آیه 94. به کسى که اظهار اسلام مى کند نگوئید مسلمان نیستى. ))

و یا این روایت را نشنیده اند: که پیامبر(صلى الله علیه وآله) سپاهى را به فرماندهى اسامه به سوى قبیله بنى ضمره فرستاد. آنان در راه با مردى به نام مرداس بن نهیک برخورد کردند که همراهش گوسفندان و شتر سرخ مویى بود. وقتى مرداس آنها را دید، به غارى پناهنده شد و اسامه هم دنبالش رفت. وقتى مرداس به کوه رسید، گوسفندان خود را آنجا گذاشت و بعد به طرف سپاه اسامه رفت و گفت: «
السلام علیکم اشهدان لااله الاّالله و انّ محمداً رسول الله ». اما اسامه توجهى به او نکرد و به خاطر گوسفندان و شترش وى را کشت. وقتى جریان را براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفتند، آن حضرت به اسامه فرمود: چگونه کسى را که « لااله الااله» مى گوید، مى کشى؟ اسامه گفت: یا رسول الله، « لااله الااله» را گفت تا در امان باشد! پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: آیا تو قلبش را شکافتى و درون آن را نگاه کردى

(( الدرالمنثور، ج 2، ص 357، مجمع البیان، ج 3، ص149. ))؟

خداوند، حادثه را براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)بیان نمود و به پیامبر خبر داد که اسامه آن شخص را به جهت شتر و گوسفندانش کشته است.

خوارج

 (( مسند احمد، ج2، ص18، الجامع الصحیح، ج 4، ص481. ))

 از دین خارج شدند، همانند خروج تیر از کمان ـ و یا خوارج در دین عمیق

 (( مرحوم امین در صفحه 101 کشف الارتیاب مى گوید: «فأن المراد بالتعمق فیه ـ و اله العالم ـ التشدد فیه و تکلف ما لم یکلف الله به وَ نحوذلک» سخت گرفتن در دین و به مشقت انداختن خود در حالى که خداوند تعالى چنین مشقتى را بر آنها تحمیل نکرده.... ))

 شدند تا اینکه از آن خارج شدند مثل خروج تیر از کمان

(( مسند احمد، ج 2، ص 18، الجامع الصحیح، ج4، ص481 )).

 ما بیم آن داریم که قول نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)هنگامى که از او درباره سرزمین نجد (( چون سخن از این روایت شد، سزاوار است که در این زمینه مطالبى براى خوانندگان بیان شود:

در ابتدا گفتنى است که تمام احادیث نقل شده از منابع اهل سنت، بر طبق متن اصلى بیان مى شود تا اصل  امانت حفظ شود:

احمد حنبل در مسند خودش از ابن عمر نقل مى کند: «ان النبى(صلى الله علیه وآله)قال اللهم بارک لنا فى شامنا، اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا و فى نجدنا قال اللهم بارک لنا فى شامنا اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا و فى نجدنا قال هنالک الزلازل و الفتن منها او قال بها یطلع قرن الشیطان و نیز بخارى در کتاب الفتن از ابن عمر نقل مى کند: ذکرالنبى ـ (صلى الله علیه وآله) ـ اللهم بارک لنا فى شامنا اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا یا رسول الله و فى نجدنا فاظنه قال فى الثالثة هنا لک الزلازل و الفتن و بها یطلع قرن الشیطان». و همین روایت را ترمذى در مناقب نقل کرده و مسلم در صحیح خود از قول پیامبر بیان کرده است: «وَ هُوَ (نبى(صلى الله علیه وآله)) مستقبل المشرق یقول رأس الکفر من هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان». بخارى نیز در کتاب الفتن ازابن عمر نقل مى کند: «انه (ص) قام الى جنب المنبر فقال الفتنة هاهنا، الفتنة هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان قرن الشمس». بخارى نیز از ابن عمر نقل مى کند: که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در حالى که روبه روى مشرق بود فرمود: «الا انّ الفتنة ها هنا من حیث یطلع قرن الشیطان». مالک در موطأ از ابن عمر نقل مى کند: «رایت رسول اله(صلى الله علیه وآله)یشیر الى المشرق و یقولها ان الفتنه ها هنا ان الفتنه من حیث یطلع قرن الشیطان». مسلم در صحیح خودش از قول پیامبر اسلام نقل مى کند: «رأس الکفر نحوالمشرق». و در یک روایت دیگر آمده است: «الایمان و الکفر قبل المشرق» و «غلظ القلوب و الجفاء فى المشرق و الایمان فى اهل الحجاز». در دو خبر اول مى گوید: طلوع قرن الشیطان از نجد است، بقیه اخبارى که در آن مشرق آمده تفسیر مى کند. که مراد از مشرق همان سرزمین نجد است. چون نجد در شرق مدینه قرار دارد. و برخى از وهابیان به دست و پا افتادند (و مثل آن خبرى که پیامبر به عایشه داد که تو در سرزمین حوأب مى رسى و دیگران حوأب را به جاى دیگرى زدند) حمل بر جاى دیگر کردند و گفتند: مراد از نجد عراق است و بالاتر از حجاز قرار دارد، چون نجد در لغت: الشرف من الارض معنا شده است. این سخن وهابیان مثل دست و پا زدن غریق است، چون نجد اگر مطلق آورده شود و قیدى همراه آن نباشد، منظور از آن از گذشته تا کنون، سرزمین وهابیت است و اهل آن سرزمین را نجدیون و سلطان آنها را سلطان نجد و سلطنت آنها را سلطنت نجدیّه مى خوانند. و از طرفى اهل لغت خلاف نظر آنها را بیان مى کنند، همچنان که قاموس مى گوید: «النجد ما اشرف من الارض... اسفله العراق و الشام و اوّله من جهة الحجاز ذات عرق». چون وهابیت در معناى نجد به همین جمله «الشرف من الارض» اکتفاء کرده، صحاح گوید: «نجد من بلادالعرب و هو الغور والغور تهامة و کل ما ارتفع عن تهامه الى ارض العراق فهو نجد». مصباح گوید: «نجد بلاد معروفة من دیار العرب ممایلى العراق و لیست من الحجاز و ان کانت من جزیرة العرب...» همه اینها دلالت روشن دارد که عراق غیر از نجد است چنان که حجاز و یمن و شام غیر از نجد هستند. این مطلب از روایت هم فهمیده مى شود. ابیوردى الاموى در شعر خود: (فانک ان اعرقت والقلب منجد + ندمت و لم تشمم عراراً و لا زنداً) عراق را مقابل نجد قرار داده که فهمیده مى شود عراق غیر از نجد است. از جمله کسانى که این احادیث را درباره وهابیت دانست شیخ سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب است: وى گوید: «و ممّا یدل على بطلان مذهبکم ما فى الصحیحین رأس الکفر نحوالمشرق...». در آخر سخنانش مى گوید: «اشهد ان رسول الله (صلى الله علیه وآله) لَصادق لقد أدّى الامانة و بلّغ الرسالة». «کشف الارتیاب ص 100 ـ 102». )) پرسیدند، فرمودند: «
زلزله آنجا و فتنه ها از آنجااست »

 (( مسند احمد، ج 2، ص 81. ))

 ویا «در آنجا امت شیطان طلوع مى کند» ناظر به همین جریانى باشد که در نجد رخ داد و کسانى نیز از او پیروى کردند. معناى «قرن» بر اساس نوشته، قاموس

(( قاموس اللغة، ج3، ص382 ماده قرن. ))!

 امت و تابعین رأى او است و یا قوم که تسلط یافتند. از خداوند عزوجل خواهانیم که مسلمین را متحد بگرداند و عزم و اراده آنها را علیه دشمنان قوى نماید و قلوبشان را به هدایت اسلام نورانى گرداند و روزى فهم و بصیرت به آنها عنایت فرماید: همچنین امیدواریم این فرقه، همت خودشان را روى گفت گوى صحیح علمى ـ متّکى بر فهمیدن و فهماندن ـ بگذارند تا شاید خداوند عزّوجل پرده جهل و تعصب را از اذهان آنها برطرف کند چرا که توفیق دهنده فقط او است.
 


(نگارش یافته توسط محمد مهدی رمضانی    )

ابن تیمیه و تقسیم بندی ادیان

ابن تیمیه میگوید: کسانی که به دین اسلام پایبند نیستند، دو دستهاند؛ یا کافرند یا منافق و مردم پس از هجرت پیامبر (ص) تاکنون سه طبقه هستند: »مؤمن، منافق وکافر«. سپس او خون غیرمومن (منافق و کافر) را حلال شمرده و حتی در این راه دسته دیگری از مسلمانان مانند شیعیان دوازده امامی را که از شیوه و روش فهم او از اسلام پیروی نمیکنند، نیز در زمره منافقان و کافران قرار میدهد. 

  ابن تیمیه از نظر شرعی، قتل و سلب و اغتصاب و مصادره اموال و آزار زنان و کودکان و... را حلال اعلام میکند. اما در مورد مسلمانان مانند شیعه بر سب ابن تیمیه، کفر آنها بزرگتر و گناه آنها عظیمتر از کفار اصلی  است و بنابراین مجازات آنها هم شدیدتر از مجازات کفار اصلی است
 
به هر حال این برداشت فکری، نه برای فکر و نه برای فرهنگ و تمدن احترامی قایل نیست.
(نگارش یافته توسط محمد ایزانلو    )

اعترافات دکتر عصام العماد از فرقه وهابیت

آقای دکتر «عصام العماد» یکی از وهابی های تندرو بوده که با مطالعه های پیگیری که داشته اند حق را دریافته و مذهب حق اثناعشری را می پذیرد. وی در سال 1968 در جنوب یمن که مرکز اصلی وهابیت در یمن است به دنیا آمد. پس از 12 سال تحصیل در مدارس و حوزه های وهابیها، به درجه امام جماعت و امام جمعه رسیده و در مساجد صنعاء به تدریس و تبلیغ درباره وهابیت مشغول بوده است. عصام در عربستان هم نزد علماء بزرگ وهابیت تحصیل کرده و به صورت حضوری یک سال شاگرد شیخ بن باز مفتی اعظم عربستان بود. دکتر عماد پس از تشرف به آیین تشیع چندین کتاب در نقد وهابیت تالیف نموده و مناظرات بسیاری با بزرگان وهابیت داشته است. از جمله، مناظره ای با شیخ عثمان الخمیس که یکی از رهبران بزرگ وهابیت در قرن معاصر و از اساتید و مفتیان بزرگ در عربستان است و کتاب های متعدد نوشته که بخشی از این مناظره از زبان دکتر عماد در ذیل آورده شده است.
من به ایشان گفتم که بنده هیچ دشمنی با وهابیت ندارم و بیائیم مسئله اهل بیت را براساس مبانی شیخ الاسلام، ابن تیمیه مطرح کنیم و ایشان را حکم قراربدهیم. ابن تیمیه مشکل تناقض دارد؛ از یک جهت فضائل اهل بیت را درکتاب های متعدد خود نقل می کند، حدیث ثقلین، حدیث کساء به نقل از عایشه و یا احادیث ائمه دوازده گانه را قبول و آنها را تصحیح می کند- احادیثی را مطرح کردم که هم ابن تیمیه، هم محمدبن عبدالوهاب، هم عثمان الخمیس و هم همه وهابیت آنها را قبول دارند- و گفتم پیرامون احادیثی سخن بگوئیم که هر دوی ما آنها را قبول داریم اصلا فرض کنیم که مذهب شیعه دوازده امامی وجود خارجی ندارد؛ پیامبر فرمود:« بعد از خود دوچیز در بین شما می گذارم» این یعنی واقعا امام علی و اهل بیت عدل قرآن هستند و بعد از من اینها جانشینان من هستند. سپس بعد از این حرف از سخنان علمای وهابیت در قدیم و در قرن معاصر استفاده کردم از جمله بیانیه ای که چند سال قبل از علما و مفتیان بزرگ وهابیت در عربستان صادر شد و همه آنها آن را هم امضا کردند که امام مهدی امام دوازدهم است.به عثمان الخمیس گفتم: آقای عثمان الخمیس من الان واقعا مشکل دارم و اگر شما برای من ثابت کنید که اعتقادات مذهب شیعه اثناعشری باطل است، به خدا من حاضرم و از خدا می خواهم که دوباره وهابی شوم چون مشکلات زیادی به خاطر شیعه شدن من برایم به وجود آمد و به همین دلیل از خدا می خواهم که دوباره برگردم به خانواده و به کشورم، شما چه جوابی به حدیث ائمه دوازده گانه می دهید؟
ایشان این طور جواب دادند که: ائمه دوازده گانه ابوبکر، عمر ،عثمان، علی ، معاویه، یزید، مروان بن حکم، عبدالملک بن مروان و دوازدهمین امام مهدی است.
من گفتم که این تناقض است؛ امام علی و امام مهدی که از اهل بیت هستند درست ولی چطور ممکن است که معاویه، یزید، دیگران که قاتلین اهل بیت پیامبر هستند از ائمه دوازده گانه باشند؟ متاسفانه ایشان در این مدت 8 ماهی که مناظره ما طول کشید مدام اصرار داشتند که معاویه و دیگران از ائمه دوازده گانه هستند و می گفت که اکثر ائمه اموی هستند و قائل بود که عباسیان گمراه بودند.
من از برادران ایشان پرسیدم: دیدگاه شما نسبت به محمد شوکانی چیست؟ این شخص نزد وهابی ها خیلی مقدس است؛ یمنی است و شاید بتوان گفت بعد از محمدبن عبدالوهاب دومین رهبر وهابیت و معاصر اوست، شوکانی کتابی دارد به نام نیل الاوطار که در عربستان جزو مهمترین کتاب های درسی است وی اعتقاد داشته که محمدبن عبد الوهاب مجدد اسلام است. او می گوید که اگر کسی به دو نفر که بین آنها رابطه پدری و پسری وجود ندارد پدر و پسر بگوید این شخص به اجماع مسلمانان مرتکب گناه بزرگی شده است سپس گفته است: چرا محدثین ما در طول سه قرن زیاد بن ابیه را به ابی سفیان نسبت داده در حالی که بین آنها رابطه پدر و پسری وجود نداشته است؟ شوکانی گفته است که معاویه دستور داد که زیاد را به ابوسفیان نسبت دهند و محدثین از ترس دولت اموی تا او را زیاد بن ابی سفیان می خواندند و مجبور شدند که مرتکب این گناه بزرگ شوند و با احادیث نبی اسلام مخالفت کنند، اما با سرکارآمدن عباسیان باز هم محدثین و علمای ما زیاد بن ابی سفیان می گفتند. سپس امام شوکانی خود به این پرسش پاسخ داده و گفته است که؛« علمای ما به خاطر آنکه اعتقادات ما که در زمان دولت اموی بوده دچار تغییر نشود سعی کرده اند که این اعتقادات را حفظ کنند لذا آن را تغییر ندادند.» من گفتم که این اعتراف صریح شوکانی است بر اینکه ما اعتقاداتی را که در زمان بنی امیه از روی ترس قائل به آن می شدیم بعد از بنی امیه به مرور زمان تبدیل شده به عقیده اصیل، ابتدا از روی ترس و تقیه ولی به مرور زمان وارد کتاب های عقیدتی شده است و : این تعبیر شوکانی است- علما دیدند که نباید چیزی را که علما در زمان اموی ها قبول داشتند در زمان عباسی ها قبول نکنیم.
به عثمان الخمیس گفتم: امام صنعانی- که از دوستان محمدبن عبدالوهاب و شوکانی است- گفته است:« در کتابهای ما آمده است که هنگام صلوات بر پیامبر بعد از گفتن «اللهم صل علی محمد» باید بلافاصله گفته شود «و علی آل محمد» - که خود محمد بن عبدالوهاب این روایت را قبول دارد- وقتی این گونه است این سوال مطرح می شود که پس چرا علمای ما در زمان عثمانی و عباسی صلوات بر محمد می فرستند ولی برآل محمد نمی فرستند؟» صنعانی در ادامه گفته است:« علما در زمان بنی امیه از ترس امویها کلمه «آل محمد» را حذف کرده اند چون اینها وقتی دیده بودند که بنی امیه برآل محمد لعنت می فرستند چطور ممکن است که صلوات برآل محمد را قبول کنند و بعد این قضیه رواج پیدا کرد و علما دیدند که چیزی که در زمان اموی مقرر شده نباید با آن مخالفت کنند.» من از شیخ عثمان پرسیدم: پس این نشان می دهد که مذهب و آئین ما مذهب پیامبر نیست بلکه مذهب و آئین اموی است چرا که علما گفته اند هر چیزی که در زمان بنی امیه بوده نباید تغییر پیدا کند!
من به آقای عثمان الخمیس گفتم: این واقعا برای من شبهه شده است و آن را رافضی ها مطرح کرده اند، اگر شما به این شبهه پاسخ بدهید من با کمال میل به وهابیت باز می گردم و این به نفع من است که با توجه به مشکلاتی که برایم رخ داده به وهابیت باز گردم . من به عنوان شخصی که سالها در مدارس و حوزه های علمیه وهابیت بوده ام و سخنرانی های متعدد در تبلیغ و ترویج وهابیت داشتم، فکر می کنم که از مهمترین مسئله انحرافی وهابیت تقدیس خاندان اموی است. خیلی جالب است، خوارج با اینکه اشتراکات زیادی با وهابیت دارد ولی با این حال برعکس وهابیت قائلند که بنی امیه به اسلام خیانت کردند .
 
  گرفته شده از(http://mohakeme.com/content/view/23/26)