درس و بحث

در این وبلاگ هر مطلب علمی را میتوانید.....

درس و بحث

در این وبلاگ هر مطلب علمی را میتوانید.....

جریان وهابیت بر سر دو راهی



سلفیگری و وهابیت
    واژه “سلف” جمع “سالف” و به معنای “پیشینیان” است. “سلف” در نظر اهل سنت به نسل های نخست از مسلمانان یعنی اصحاب پیامبر(ص) و دو نسل بعد از آنان (تابعین و اتباع) اطلاق می شود.
    اصطلاح “سلفی” بر طیف وسیعی از جریانهای اسلامی و اندیشمندان اهل سنت اطلاق می شود که منادی بازگشت به شیوه “سلف”( پیشوایان اهل سنت در قرون نخست اسلامی) هستند. آنان شیوه سلف را نمایانگر اسلام ناب می دانند که جامعه باید به آن برگردد تا مجد و عظمت خود را بازیابد. اما در درون این طیف گسترده، نظریات و عملکردهای بسیار متنوعی وجود دارد: برخی از آنها روح اسلام را از “سلف” الهام می گیرند و بر پایه آن و با توجه به مقتضیات روز به اجتهاد می پردازند اما برخی دیگر در پی پیاده کردن دقیق دیدگاه و سخنان سلف هستند. از آنجا که سلف اهل سنت خود دارای شیوه یکسان نبوده اند از این رو “منادیان بازگشت به سیره سلف” نیز هرگز یکسان نیندیشیده اند.
    به علاوه اینکه “سلف” در چه بازه زمانی مورد نظر باشد بسیار مهم است. مثلااگر منظور از سلف تنها صحابه پیامبر(ص) و یک نسل بعد از آنان (تابعین) باشند، در این صورت امامان چهارگانه فقه اهل سنت نیز از دایره سلف خارج می شوند زیرا هر چهار امام (ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل) پس از عصر صحابه و تابعین زیسته اند. “سلفیگری” با این تفسیر، در مقابل مذاهب اربعه و مستلزم حجیت اجتهاد معاصران بر پایه احادیث و سخنان صحابه خواهد بود. از این رو اکثر علمای اهل سنت که تنها مذاهب اربعه(حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی) را معتبر می دانند، با “سلفیگری” مخالفند زیرا سلفیگری را به معنای تخریب نظام فقهی که ابوحنیفه و شافعی و ... بنا کرده اند، می دانند.
     امروزه آنچه از اصطلاح “سلفی” به ذهن متبادر می شود بیشتر همان جریانی است که با عنوان “وهابی” شناخته می شود و شخصیتهای بارز آن “محمدبن عبدالوهاب” و “عبدالعزیز بن باز” و “ابن عثیمین” و ... هستند. حال آنکه در چند دهه پیش این اصطلاح طیف بسیار گسترده ای را شامل می شد که در میان آنها نام متفکرانی همچون “محمد عبده” و “محمد رشید رضا” و “محمد غزالی(معاصر)“ به چشم می خورد. در واقع “وهابیها” در آغاز اقلیت کوچکی از جریانهای سلفی را تشکیل می دادند اما به تدریج توانستند سوار بر موج شده، خود را نمایندگان اصلی این جریان قلمداد کنند.
     اصطلاح “سلفی” نخست با ظهور برخی از مصلحان اسلامی که در پی نجات امت اسلامی از تعصبات شدید مذهبی بودند مطرح شد. آنان غالبا خود را پایبند به عقاید سلف دانستند ولی در زمینه فقه خواستار “اجتهاد جدید با توجه به اهداف شریعت” و “کاهش تعصبات مذهبی” شدند. این جریان را باید “سلفی اجتهادی” نامید. آنان خود را به فهم عالمان گذشته از قرآن و سنت محدود نمی کردند و معتقد بودند علمای دین باید متناسب با شرایط زمان و مکان به اجتهاد بپردازند. برجسته ترین شخصیتهای این جریان اصلاحی عبارتند بودند از : محمد عبده(د 1905م/1323ق) ، محمد رشید رضا(د1935م/1354ق)، ابن بادیس الجزائری(د 1940م)، علال الفاسی(د1974م/1394ق.) از میان معاصران نیز محمد غزالی(د1996م) و یوسف قرضاوی(در قید حیات) در همین جریان می گنجند.
     اما به تدریج این اصطلاح به کسانی که خود را تنها به “ظواهر قرآن و سنت” پایبند معرفی می کردند و عملاهرگونه “اجتهاد جدید” را “بدعت” می دانستند، اختصاص یافت. این جریان همان پیروان “محمدبن عبدالوهاب” هستند که باید آنها را “سلفیهای نص گرا” یا “وهابی” بنامیم. از ویژگیهای بارز وهابیها این است که بسیاری از مخالفان خود را “کافر” می نامند. به همین خاطر به آنها “تکفیری” نیز گفته می شود. شیوه آنان در فهم اسلام را می توان چنین خلاصه کرد :
    1. مراجعه بی واسطه به احادیث
    2. پرهیز از مراجعه به آثار عالمان اسلام و دیدگاههای اجتهادی آنان
    3. اعتماد به خبر واحد در عقاید و احکام
    4. پرهیز از تاویل نصوص دینی
    5. ترجیح دادن نص بر عقل در موارد تعارض
    6. پرهیز از آمیختن مظاهر غربی با اسلام
     البته برداشت وهابیها از احادیث به شیوه خاص خودشان است. آنان احادیث را همانطور می فهمند که ابن تیمیه(متوفای 828هـ) در آثار خود تفسیر کرده است. به بیان روشنتر آنان در حالی که شعار “گشودن باب اجتهاد” را سر داده، تقلید از امثال ابوحنیفه و شافعی را ناروا می شمرند، در همان حال عملااز “ابن تیمیه” تقلید می کنند. و اگر میان دیدگاه برخی از سلف با دیدگاه ابن تیمیه تعارضی وجود داشته باشد، دیدگاه آنان را به نفع ابن تیمیه توجیه و تفسیر می کنند که دقیقا بر خلاف ادعای سلفیگری است.
    جریان فکری وهابیت از قدیم با دولت عربستان سعودی - که در نظر آنان یک حکومت اسلامی راستین بود- همکاری داشته و از کمکهای مالی و رسانه ای دولت سعودی بهره مند بوده است. اما پس از جنگ خلیج فارس و همکاری آشکار عربستان با آمریکا در حمله به مسلمانان در عراق، وهابیها دچار تناقض شدند. در شرایط جدید برخی از آنان سران عرب را “کافر” نامیده، جهاد با آنان را واجب دانستند. این دسته از وهابیها خود را “سلفیهای جهادی” نامیده، به حرکتهای مسلحانه علیه آمریکا و برخی از دولتهای عربی از جمله عربستان دست زدند و به همین خاطر از سوی دولتها به عنوان “تروریست” معرفی شدند. اما سایر وهابیها ترجیح دادند به جای مبارزه با حکومتهای فاسد، مبانی فکری خود را طبق شرایط جدید مورد بازنگری قرار داده، ضوابط جدیدی برای “تکفیر” و “جهاد” معین نمایند بگونه ای که دامن گیر حاکمان کنونی عربستان نشود.
    
    نگاهی گذرا به تاریخ وهابیت :
    سلفیهای نص گرا(وهابیها) خود را ادامه مکتب اهل حدیث در قرن سوم به رهبری احمد بن حنبل (متوفای241هـ ) می دانند. به گفته آنان شیوهی احمد بن حنبل توسط شاگردانش نسل اندر نسل ادامه یافته تا آنکه ابن تیمیه(متوفای728هـ) آن را رواج داد و با آنچه که “بدعت” و غیراسلامی می دانست مبارزه کرد. البته ابن تیمیه واژه “سلفی” را بکار نمی برد، ولی شیوه او در فهم اسلام، بعدا توسط وهابی ها پیگیری و تحت عنوان “سلفیگری” ترویج شد.
     برخی می گویند “ابن تیمیه” خود دچار انحراف عقیدتی بود و عقاید نادرست را به احمد بن حنبل نیز نسبت می داد و به همین خاطر بارها زندانی شد. برخی از ویژگیهای فکری و شخصیتی ابن تیمیه چنین است: وی احادیث پیامبر اعظم(ص) درباره فضایل امیرالمومنین(ع) و اهل بیت(ع) را انکار می کرد. سفر به قصد زیارت پیامبر اعظم(ص) و ائمه(ع) را بدعت و حرام می دانست. با منطق، فلسفه، عرفان و کلام به شدت مخالف بود. فیلسوفانی همچون فارابی و ابن سینا را دچار انحراف عقیدتی می دانست. عارفان و صوفیانی همچون ابن عربی و صدرالدین قونوی و عفیف تلمسانی را کافر می خواند. با شیعه و معتزله شدیدا دشمنی می کرد. عقاید اشاعره را نیز نادرست می دانست. در بحث علمی تندخو بود و گاه به طرف مقابل اهانت می کرد. معتقد بود اینکه در قرآن کریم از “ تخت پادشاهی خداوند” یاد شده به معنای این است که واقعا خداوند دارای تخت پادشاهی است و بر آن نشسته است!! وی معتقد بود دانشمندانی که این تعبیر را “کنایه از اقتدار و فرمانروایی و احاطه خداوند” دانسته اند اشتباه کرده اند. همچنین می گفت تعبیر “دست خدا” در قرآن به معنای این است که خداوند حقیقتا دارای دست است و نباید آن را کنایه از قدرت و سخاوت پروردگار بدانیم. در یک کلام ابن تیمیه با تاویل و تفسیر عمیق آیات شدیدا مخالف بود و می گفت باید به ظاهر آیات اکتفا کنیم و به همین خاطر عقایدی را ابراز کرد که مستلزم جسم دانستن خداوند متعال است.
     ابن تیمیه در زمان جنگ مغولان با مسلمانان مصر، مردم را به جهاد و مقاومت در مقابل حمله مغولان فراخواند و در پیروزی مصریان نقش مهمی ایفا کرد. وی در تمام عمر خود ازدواج نکرد. با اینکه دانش فراوانی نسبت به ادیان و مذاهب و علوم گوناگون داشت اما بسیار متعصبانه می اندیشید و در مجادلات مذهبی با سلاح اتهام به مخالفان خود حمله می کرد. در فقه عمدتا همان دیدگاه احمد بن حنبل را ترجیح می داد اما در مواردی نیز فتوای خاص خود را داشت. ابن تیمیه در پافشاری بر عقاید خود کم نظیر است. افکار او از یک سو در بسیاری همچون “ابن قیم جوزیه” و “ابن کثیر” اثر گذاشت و از سوی دیگر انتقاد و مخالفت بسیاری از علمای اسلام همچون تقی الدین سبکی شافعی و ابن زملکانی و ابوحیان اندلسی و نورالدین علی بن یعقوب شافعی و دیگران را برانگیخت.
    پس از مرگ ابن تیمیه شیوه سلفی گری عملااز رواج و مقبولیت چندانی برخوردار نبود تا اینکه “محمد بن عبدالوهاب” توانست برای گسترش آن در حجاز با “محمد بن سعود” همپیمان شود. وی در دشمنی با شیعه از ابن تیمیه نیز بی باک تر بود و صریحا اعلام کرد که شیعیان کافرند بلکه هر کس که در کافر بودن آنان تردید کند نیز کافر است!!
    سرانجام “وهابی ها” پس از خونریزیهای فراوان توانستند “شافعی ها” را سرکوب کرده، با تشکیل حکومت پادشاهی آل سعود مذهب “وهابیت” را بر عربستان حاکم کنند. آنان با پشتیبانی دولت ثروتمند عربستان توانستند تبلیغات خود را با شعار جذاب “بازگشت به توحید و اسلام اصیل” و “مبارزه با بدعتها” در کل جهان اسلام گسترش دهند به گونه ای که در حال حاضر در قریب به اتفاق کشورهای اسلامی دارای سازمان تبلیغاتی و فعالیت تشکیلاتی هستند.
    موضع وهابیت درباره جریان ها و شخصیتهای اسلامی معاصر :
    مصلحان اسلامی معاصر همواره مورد حمله تبلیغاتی شدید وهابیها بوده و احیانا از سوی آنان تکفیر شده اند. جریان اصلاحگری اسلامی در نیمه دوم قرن نوزدهم با سید جمال الدین اسدآبادی آغاز شد. وی بر مقابله با سلطه استعمارگران بر کشورهای اسلامی تاکید می کرد. اما پس از او شاگردش “محمد عبده” بر شیوه مسالمت آمیز و پرورش نسلی از مسلمانان آگاه تاکید کرد. در قرن بیستم شاهد بروز شخصیتها و جریانهای اسلامی بسیاری در الجزایر و سودان و لیبی و مغرب هستیم. در این میان می توان از جنبش اخوان المسلمین به عنوان بزرگترین جنبش اسلامی در جهان عرب ، یاد نمود. گرچه بخشهایی از اخوان المسلمین از آن جدا شده، به اقدامات مسلحانه گرایش یافتند اما پیکره اصلی اخوان همواره شیوه مسالمت آمیز را تاکنون ادامه داده است. همه جریانهای فوق با وجود تنوع رویکردها به یک معنا سلفی هستند زیرا همه در پی بازگشت به اسلام سلف می باشند. اما در شرایط کنونی وهابیها با استفاده از ثروت عربستان و رسانه هایی که در اختیار دارند منحصرا خود را “سلفی راستین” و دیگران بویژه سلفیهای اصلاحی و اجتهادی را دچار انحراف از شیوه سلف قلمداد می کنند.
    وهابی ها در رسانه های خود “سید جمال الدین اسدآبادی” و “محمد عبده” را دچار انحراف فکری می خوانند. درباره “اقبال لاهوری” نیز چنین می اندیشند. درباره جنبش اخوان المسلمین نیز موضع مثبتی ندارند. از “شیخ محمود شلتوت”( مفتی اعظم مصر) شدیدا انتقاد می کنند. یکی از اقدامات شلتوت که موجب خشم آنها شد این بود که مذهب تشیع را یکی از مذاهب رسمی اسلامی اعلام کرد. شیخ محمد غزالی(متفکر برجسته معاصر اهل سنت) نیز به خاطر آزاداندیشی و گرایش به وحدت اسلامی شدیدا مورد انتقاد وهابی ها قرار گرفت. در مقابل وی نیز وهابی ها را “یک مشت جاهل و احمق که دچار بیماری روحی هستند” می نامید. مرحوم غزالی معتقد بود وهابی ها خطری برای اسلام و اهل سنت به شمار می روند.
     وهابی ها از جنبش “حماس” در فلسطین به خاطر ارتباط صمیمی با شیعیان انتقاد می کنند. برخی از آنان صریحا ادعا می کنند که مشکلات ملت فلسطین به خاطر این است که مانند وهابی ها متعصب نیستند و با شیعیان ارتباط دوستانه دارند و نسبت به اصل “توحید” پایبندی کافی ندارند!!
    همه گرایش های عرفانی و صوفیانه اسلامی از سوی وهابیان مورد حمله قرار گرفته اند. آنان هرگونه تعامل و مراوده با شیعیان و نیز صوفیه و عرفا را همچون ارتباط با کفار و منحرفان می دانند. در یک کلام اغلب متفکران و جنبش های اسلامی معاصر از سوی وهابیان به عنوان “کافر” یا دستکم “منحرف” قلمداد شده اند. عجیب تر از همه این است که گفته می شود “محمد حامد الفقی” یکی از سران وهابیت در مصر در قرن بیستم، حتی امام ابوحنیفه را کافر می دانست!!! این در حالی است که ابوحنیفه از سوی بسیاری از اهل سنت به عنوان “امام اعظم” شناخته می شود. به عقیده وهابیان، اسلام اصیل تنها در افکار “ابن تیمیه” و “محمد بن عبدالوهاب” خلاصه می شود و همه مذاهب اسلامی اعم از شافعی و حنفی و ... باید جای خود را به مذهب محمد بن عبدالوهاب بدهند.
     وهابی ها بر خلاف عموم اندیشمندان اهل سنت، “تشیع” را برابر با “شرک” تلقی می کنند و هر کس را که خواستار وحدت اسلامی باشد به شدت مورد هجوم و اتهامات بی اساس قرار می دهند. نیازی نیست بیان کنیم که چه تهمتها و افتراهایی به چهره های پرافتخار شیعه همچون امام خمینی(ره) و امام موسی صدر و سید حسن نصرالله زده و می زنند. آنان در دشمنی با شیعه به اصول اخلاقی و صداقت پایبندی ندارند.
    
    وهابیت و منحرف کردن اذهان از مشکلات اصلی :
     در حال حاضر جریان وهابیت تقریبا در همه کشورهای اسلامی مشغول تبلیغ هستند اما از آنجا که از بینش عمیق اسلامی بی بهره اند، از این رو در مبارزه با مفاسد نیز غالبا از مفاسد مهم و علل اصلی غفلت کرده، به معلولها و مشکلات دست چندم می پردازند. به عنوان مثال آنان مردم مصر را از زیارت قبر امام شافعی نهی می کنند و آن را حرام و شرک می نامند اما در برابر همکاری دولت مصر با رژیم صهیونیستی در فشار آوردن بر مردم فلسطین سکوت می کنند. همچنین درباره حکومتهای مستبد و وابسته در جهان عرب که منشا مشکلات می باشند سکوت می کنند. گرچه پس از جنگ اول خلیج فارس، گروهی از وهابیان متوجه تناقضات رفتاری خود شدند اما نتوانستند راه حل منطقی برای حل مشکلات فکری و رفتاری خود بیابند.
    شاید بزرگترین آسیبی که وهابیها به پیکره امت اسلامی وارد کرده اند این است که همواره مسلمانان را به درگیری های داخلی تشویق و از دشمن بیرونی و صهیونیسم غافل کرده اند. آنان بر ضد شیعه و حزب الله لبنان چنان خصمانه موضعگیری می کنند که هرگز علیه صهیونیستها آن گونه سخن نمی گویند. گویی از نظر آنان دشمن اصلی اسلام، شیعیان و مقاومت لبنان و فلسطین هستند!! درباره اندیشمندان معاصر اهل سنت نیز چنین برخوردهای تندی دارند به گونه ای که بسیاری از آنان از بیم وهابیها جرات ابراز نظر ندارند. شاید بتوان گفت بزرگترین دشمنان آزاداندیشی در جهان اسلام در حال حاضر همین وهابی ها می باشند.
    
    شناخت چند شخصیت وهابی معاصر :
    مرجعیت دینی در عربستان از آغاز سلسله پادشاهی آل سعود تاکنون با علمای وهابی بوده است. نام “بن باز” مفتی سابق عربستان برای بسیاری از ما آشناست. نام کامل وی “عبد العزیز بن باز” است. وی در سال 1330هجری قمری متولد شد. پس از سالها تحصیل نزد علمای وهابی و تسلط بر اصول مذهب وهابی در سال 1350ق به سمت قاضی منصوب شد اما همچنان به مطالعات خود درباره وهابیت ادامه داد. بعدها به مقام “مفتی اعظم عربستان” دست یافت. وی تالیفات بسیاری در اثبات مذهب خود و رد مذاهب دیگر دارد. دشمنی او با شیعیان زبانزد خاص و عام است و ماجراهای جالبی در این باره بر سر زبانهاست. می توان رابطه ای بین منافع آل سعود و فتواهای این مفتی وهابی یافت. سرانجام در سال 1420 هجری قمری در سن هشتاد و نه سالگی درگذشت. اندکی پیش از مرگ “بن باز” در سال 1419ق تحولات به سمتی پیش رفت که حتی مفتیان وهابی نیز دانستند که شتابزدگی در صدور حکم ارتداد و تکفیر مسلمانان به زیان خودشان خواهد بود از این رو بیانیه ای صادر کرده همگان را از شتابزدگی در تکفیر دیگران بر حذر داشتند. این بیانیه نقطه عطفی در تاریخ وهابیت به شمار می رود و به روشنی اثبات کرد که شیوه تکفیر قابل ادامه نیست.
     شخصیت دوم در میان علمای وهابی عربستان “محمد بن صالح العثیمین” نام دارد که در 1347 هجری قمری در قصیم عربستان متولد شد و پس از سالها تحصیل از جمله شاگردی نزد “بن باز” در شمار مفتیان طراز اول عربستان درآمد. وی در سال 1421ق درگذشت. نظرات فقهی او نزد وهابیان در حد نظرات “بن باز” ارزشمند تلقی می شود.
    “عبدالعزیز آل شیخ” مفتی کنونی عربستان از نوادگان “محمد بن عبدالوهاب”(بنیانگذار مذهب وهابیت) می باشد. وی در سال 1362هجری قمری متولد شد. سالیانی در محضر علمای وهابی از جمله “بن باز” شاگردی کرد و به منصب “قائم مقام مفتی اعظم” دست یافت تا اینکه در سال 1420ق با درگذشت “بن باز” از سوی پادشاه عربستان به مقام مفتی اعظم منصوب شد و همچنان در این مقام باقی است.
    “بن جبرین” آخوند وهابی دیگری است که به فتواهای تند و تکفیر شیعیان مشهور است. وی متولد سال 1353هجری قمری است و نزد “بن باز” شاگردی کرده است. در حال حاضر شاید بتوان او را تندروترین مفتی عربستان به شمار آورد که بی وقفه به شیعه تهمت و افترا می بندند.
    “سلمان العوده” (متولد 1376هجری قمری) یک وهابی تجدیدنظر طلب است که معتقد است باید از شدت حمله به شیعیان کاسته شود. وی دریافته است که دیگر نمی توان با ادبیات تکراری “تکفیر” و “ناسزا” به پیش رفت و از این پس باید با شعار “گفتگو” وهابیت را تبیین نمود. به همین دلیل در میان وهابیان مخالفانی دارد. یکی از ویژگیهای نسل جدید آخوندهای وهابی این است که با شبکه های ماهواره ای قرارداد می بندند و از رسانه ها و اینترنت استفاده بهینه می کنند. باید دانست طبق عقیده وهابیان هر کس با قرآن آشنا باشد و کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم را خوانده باشد می تواند برای خود فتوا بدهد!! از این رو بسیاری از آخوندهای وهابی پس از مدتی تحصیل شروع به فتوا دادن می کنند و در این کار نوعی رقابت و همچشمی نیز مشهود است. بسیاری از آنان شماره تلفن همراه خود را برای پاسخ به سوالات شرعی آقایان و خانمها در اختیار عموم قرار می دهند.
    بروز یک جریان تجدیدنظر طلب در درون وهابیت :
    در درون وهابیت قشر معتدلی در حال ظهور و بروز است. این قشر که بیشتر از نسل تحصیل کرده و جوان تشکیل شده و حتی بعضی از اساتید و علمای بزرگ آنان با آنها هماهنگ هستند، مسلمانان را متهم به شرک نمی کنند و از خون ریزی بیزارند و از گفتگوهای منطقی و دوستانه بین مذاهب اسلامی استقبال می کنند. آنان ضمن تجدید نظر در افکار خشونت آمیز گذشته، حاضر به تعامل با سایر مسلمانان جهان هستند.
     شاید بتوان از “شیخ حسن بن فرحان مالکی” به عنوان برجسته ترین و شجاع ترین وهابی تجدیدنظر طلب یاد کرد. وی کتابی تحت عنوان “داعیه ولیس نبیا” را نوشت و در این کتاب گفت که “محمد بن عبدالوهاب تنها یک مبلغ دینی بوده و هرگز یک پیامبر معصوم نبوده است” وی خواستار تجدیدنظر در برخی از رفتارهای وهابیان بویژه شتابزدگی در تکفیر و قتل دیگران شده است. البته انتشار این کتاب خشم تندروها را برانگیخت و نویسنده آن را کافر و مرتد نامیدند. برای اطلاع بیشتر درباره این جریان تجدیدنظر طلب می توانید به کتاب “وهابیت بر سر دو راهی” نوشته آیت الله ناصر مکارم شیرازی(دام ظله) که در پایگاه اینترنتی ایشان قابل دانلود است، مراجعه فرمایید.
    
    منابع درباره موضوع وهابیت :
     کتابهای مفیدی درباره وهابیت منتشر شده است. در صورتی که مایل باشید درباره وهابیت مطالعه عمیق تری داشته باشید می توانید به آثار زیر مراجعه کنید. ما نیز در نگارش این مقاله برخی از این آثار مراجعه کرده ایم :
    1. “پاسخهای جوان شیعی به پرسشهای وهابیان” نوشته محمد طبری ؛ انتشارات مشعر
    2. “وهابیت بر سر دو راهی” نوشته آیت الله ناصر مکارم شیرازی(این کتاب در پایگاه اینترنتی ایشان قابل دانلود است: سایت مکارم )http :// /persian/www.makaremshirazi.org
    3. “آیین وهابیت” نوشته آیت الله جعفر سبحانی
    4. مقاله “ابن تیمیه” در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج؛ 3 نوشته عباس زریاب خویی (قابل دسترسی از طریق سایت دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و پایگاه : )http:// www.tebyan.com
    5. مقاله “السلفیه” در دایره` المعارف “ویکیبیدیا”(عربی)
    6. دعوی المناوئین، شیخ احمد زینی دحلان شافعی
     
 

( مترجم: ترجمه و نگارش : اسلام ملکی معاف) 

(http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1764359  

نقد شیخ محمد عبد الوهاب از درون(۳)

مشکل عدم تمییز میان عدالت یاران بیامبر ومیان حجیت آنها در نزد عبدالوهاب :

حقیقت دوم:

با توجه به تجربه طولانی که در گفتگو با برادران وهابی، و همچنین گرایش گذشته ام به این گروه فکری، معتقد هستم: صحیح نیست در ابتدا برای وهابیان، مساله «نقد عدالت تمامی صحابه» را مطرح کنیم. زیرا وهابیان با طرح این مساله گریزان خواهند شد، در حالی که هدف ما هدایت آنان به حقیقت است نه فراری دادنشان از حقیقت. به همین جهت ضروری است در ابتدا مساله «نقد حجیّت صحابه» را برای آنان مطرح کنیم و این مساله را برایشان روشن کنیم که حتی با پذیرش عدالت تمامی صحابه، این دیدگاه دلیل بر حجّت بودن تمام صحابه نیست... ما اهل بیت(علیهم السلام) را به دلیل وجود حدیث ثقلین حجّت دانسته ایم... اساسا تلازمی میان عدالت تمامی صحابه و حجّت بودنشان برای ما وجود ندارد. مشکل وهابیان این است که میان عدالت و حجیّت خلط کرده اند. ممکن است شخصی دارای عالی ترین درجات عدالت و تقوا باشد ولی به این معنا نیست که او حجّت است، زیرا دلیل اثبات کننده حجیّت با دلیل اثبات کننده عدالت متفاوت است. حجّت شمردن اهل بیت از طرف ما تنها به این دلیل است که خداوند فرمان داده به اهل بیت تمسّک کنیم، همانگونه که فرمان داده به قرآن و سنّت تمسّک نماییم. به همین جهت باید روشن کرد نظریه عدالت تمامی صحابه، دلیل بر تمسّک به آنان بعد از قرآن و سنّت نیست، زیرا دلیل تمسّک به آنان با دلیل اثبات کننده عدالت صحابه متفاوت است. باید گفتگو میان ما و وهابیان درباره حجیّت صحابه باشد، نه درباره عدالت صحابه. طرح مساله عدالت صحابه تنها بعد از طرح بحث حجیّت صحابه صحیح است.

 غفلت شیخ عبدالوهاب از احادیث نهى ازقتل نمازگزاران حتى اگر مشرک بودند :

حقیقت سوم:

تمام تلاش خود را به کار گرفتیم تا با شیوه ای جدید، با توجه به روش فکری وهابیت، آنان را درمان کنیم. وهابیان اصرار دارند بسیاری از مسلمانان مشرک شده اند و به همین دلیل، کشتار آنان را جایز می دانند. با توجه به تجربه ام در گفتگو با وهابیان دریافته ام تاثیرگذارترین روش در جلوگیری از کشتار اهل سنّت و شیعیان توسط وهابیان، طرح احادیثی از پیامبر(ص) در نهی از کشتار نمازگذاران است هر چند این نمازگذاران مشرک یا منافق باشند. به دلیل وجود این احادیث یکی از پیشوایان وهابی معاصر، شیخ «مقبل وادعی»-خدا او را رحمت کند-  به عدم جواز قتل مشرکان شیعه و صوفیه فتوا داده است[1].

شاید روشی که به شکل قطعی وهابیان را از ریختن خون شیعیان و اهل سنت مشرک!! منع می کند، ان این باشد که برای وهابیان روشن کنیم، بر فرض که شیعیان و بسیاری از اهل سنّت مشرک شده باشند، ولی شیخ مقبل وادعی – با اینکه در بسیاری از کتاب هایش تصریح کرده که آنان مشرک هستند- با این حال چون نماز را رها نکرده اند، نمی توان آن ها را کشت. زیرا رسول خدا از کشتار نمازگذاران نهی کرده است هر چند مشرک و منافق باشند.

در کتاب های حدیثی اهل سنّت ثابت است که مردی به رسول خدا(ص) گفت: «ای محمد تقوای خدا را پیشه کن!

پیامبر(ص) به او گفت: آیا کسی تقوای حقیقی از من به رعایت تقوا وجود دارد؟

خالد بن ولید گفت: ای رسول خدا! اجازه بدهید گردن او را بزنم.

رسول خدا فرمود: ای خالد این کار را نکن! شاید او جزو نمازگذاران باشد[2]».

عسقلانی در کتاب «الاصابة» در ضمن بیان زندگی نامه «سرحون» - که جزو منافقین بوده- بیان کرده: «اصحاب پیامبر قصد داشتند سرحون را بکشند. رسول خدا(ص) پرسید: آیا او اهل نماز است؟

گفتند: بله.

رسول خدا(ص) فرمود: از کشتن نمازگذاران نهی شده ام».

ذهبی در کتاب «میزان الإعتدال» - با سندی ضعیف- در زندگی نامه «عامر بن عبدالله بن سیّاف» از انس نقل کرده: «در نزد رسول خدا(ص) نام مردی برده شد. گفته شد: او پناه منافقان شده و درباره او سخنان زیادی رد و بدل شد... سپس از رسول خدا(ص) برای کشتن او اجازه گرفتند. رسول خدا(ص) از آنان پرسید: آیا او اهل نماز است؟

پاسخ دادند: بله ولی نمازش برای او فایده ای ندارد.

رسول خدا(ص) فرمودند: من از کشتن نمازگذاران نهی شده ام».

روایات فراوان و صحیحی وجود دارد که روشن می کند، رسول خدا(ص) از کشتن مشرکان یا منافقانی که نماز را ترک نکرده اند، نهی کرده است... این روایات را برای وهابیانی فراوانی که دستشان به خون شیعیان آلوده شده، مطرح کردم. وقتی فتوای مقبل وادعی را برایشان خواندم، توبه خود را از کشتن شیعه اعلام کردند.

 اشتباه عبدالوهاب وطرفداران وى در نسبت تکفیر شیعه به ابن تیمیه :

حقیقت چهارم:

از آنجا که برای ما ثابت شده، برادران وهابی، شیعیان را به دلیل وجود فتوای امام ابن تیمیه، می کشند، باید برایشان روشن کنیم: ده ها دلیل وجود دارد که روشن می کند، فتوای ابن تیمیه، درباره نصیریه صادر شده نه درباره شیعیان دوازده امامی. دلایل فراوانی از کتاب های ابن تیمیه وجود دارد که ابن تیمیه تصریح دارد شیعیان دوازده امامی را تکفیر نکرده است. در گفتگوهایم با وهابیان، بسیاری از وهابیان را قانع کرده ام که شیخ محمد عبدالوهاب و پیروانش، سخن شیخ ابن تیمیه را درباره شیعیان دوازده امامی، تحریف کرده اند. این مساله نقش مهمی در تقریب میان شیعیان دوازده امامی و وهابیت دارد.

غفلت شیخ عبدالوهاب از خطر امویان نتیجه تقلید او از ابن تیمیه :

حقیقت پنجم:

مساله ای است که در مقدمه به آن اشاره کردم یعنی «نقش بنی امیه در جداکردن اهل سنّت از اهل بیت(علیهم السلام)»... برای شناخت «ساختار اندیشه وهابیت» ضروری است درباره تاثیرگذاری بنی امیه بر فرقه وهابیّت تحقیق و پژوهش کنیم.

پیروان بی گناه این گروه، گمان می کنند، پادشان بنی امیه، همان جانشینان دوازده گانه پیامبر هستند. کسانی که پیامبر آنان را در نظر داشته و درباره شان فرموده: «دین پیوسته به واسطه دوازده نفر حفاظت خواهد شد».

در دوره ای از زندگی ام گمان می کردم کسانی که به بنی امیه انتقاد شدید می کنند، به اسلام انتقاد کرده اند و به حدیث امامان دوازده گانه اشکال گرفته اند. چون معتقد بودم این حدیث حفظ دین را در دستان بنی امیه قرار داده است.

همچنان به یاد می آورم وقتی در عربستان و در دانشکده های وهابیان در یمن تحصیل می کردیم، به دلیل وجود کتاب «منهاج السنة» نوشته امام ابن تیمیه و کتاب «العواصم من القواصم» نوشته امام ابن عربی مالکی به تحقیق «محب الدین خطیب»، شأن بنی امیه را بالا برده، از مقام حضرت علی(علیه السلام) می کاستیم. تمرکز ما بر این دو کتاب، باعث شده تاریخی نادرست را درباره حضرت علی(علیه السلام) با خود همراه کنیم. از سوی دیگر، جانمان سرشار از شیفتگی دشمنان حضرت علی(علیه السلام) شده بود.

در آغاز اگر بخواهیم، در اندیشه وهابیّت، مشکل بنی امیه را حل کنیم، باید اشتباهات ابن تیمیه و ابن عربی را در این دو کتاب، برای وهابیان تشریح نماییم.

به یاد می آورم وقتی این دو کتاب را مطالعه می کردم، گمان می کردم، دفاع از بنی امیه، بخشی جدانشدنی از دین اسلام است همچنین ضروری است از حضرت علی(علیه السلام) به جهت برخی مواضع ایشان انتقاد کنم چون مواضع حضرت علی(ع) باعث به وجود آمدن فتنه های صدر اسلام شده بود!!

معتقد بودیم، اندیشه برتر دانستن حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) اندیشه ای جاهلی است چون ابن تیمیه گفته بود: «مقدم داشتن خاندان رسول خدا(ص) در اثر فرهنگ جاهلیت است. در زمان جاهلیت خانواده رئیسان از دیگران برتر به حساب می آمدند[3]».

وهابیان نتوانسته اند به حقیقت شخصیّت حضرت علی(علیه السلام) چنان که در کتاب و سنّت است، راه یابند، چون همیشه این شخصیت بی نظیر را تحت تاثیر کتاب «منهاج السنة» یا کتاب «العواصم من القواصم» بررسی کرده اند.

به همین جهت همیشه از این سخن «ابن تیمیه» شاد می شدم: «هیچ کدام از امامان چهارگانه اهل سنّت و رهبران فقهی دیگر مذاهب، در فقه خود به حضرت علی(علیه السلام) مراجعه نمی کردند[4]».

به این شکل افتخار ما این بود که از حضرت علی(علیه السلام) استفاده ای نکرده ایم[5]!!

منتقدان و طعنه زنندگان به حضرت علی(علیه السلام) را مدح کرده، به آنان اعتماد می کردیم و فضیلت آنان را بیش از انتقاد کنندگان از دیگران می دانستیم. ما از ابن تیمیه دیدگاه مشهورش را آموخته بودیم: «منتقدان حضرت علی(علیه السلام) گروه های گوناگونی بودند. آنها بافضیلت تر از منتقدان ابوبکر، عمر و عثمان هستند[6]».

بار دیگر از خواننده خواهانیم اندکی بیشتر صبر و تأمّل کنند، سخنان ابن تیمیه درباره حضرت علی(علیه السلام) را بیشتر دنبال کرده، تا آگاه شوند، اندیشه وهابیت به سخنانی ایمان آورده که در اندیشه اش محبّت بنی امیه و ستم به امام علی را غرس کرده است. به همین جهت باید با وهابیّت با حکمت و دقّت تعامل کرد، چون حقیقت «مقام امام علی(علیه السلام)» را نمی شناسند.

***

اکنون باید دید، اشتباه کجا اتفاق افتاده؟ خطر و اشتباه در روشی است که از امام ابن تیمیه و امام ابن عربی، به شکل مشترک، دریافت کرده ایم.

این روش باعث شده میان شرایط حاکمیّت خلفای سه گانه و شرایط زمانی حکومت حضرت علی(علیه السلام) خلط کنیم. تصوّر ما این بود که جنگ ها و مشکلاتی که در زمان حکومت حضرت علی(علیه السلام) انجام شد، پیامدی حتمی بود. این مشکلات بدون مقدماتی از پیش تعیین شده، ناگهانی و به دلیل شیوه حکومت حضرت علی(علیه السلام) به وجود آمد. علّت این تصوّر این بود که از حوادث دردناک بسیاری که در زمان خلفای سه گانه اتفاق افتاده بود، بی اطلاع بودیم. نمی دانستیم این حوادث مقدمه بحران ها و پیامدهای دوران حضرت علی(علی السلام) بوده.

به سبب مشکلات ایجاد شده در زمان خلفای سه گانه، به حضرت علی (علیه السلام) حمله می کردیم.

چون در این کتاب با تکیه بر تجربه ام، به دنبال درمان برادران وهابی خود هستم، به نوبه خود، در پردازش روشی مناسب و مبنایی برای درمان اندیشه وهابیت نسبت به «مساله بنی امیه»، مشارکت می کنم.

ترجیح می دهم در این مساله، با کمال اختصار، تجربه خود را نسبت به بنی امیه، در هنگام تحصیل در عربستان و پیش از آن، در دوره تحصیل در دانشکده های وهابی یمن، بیان کنم.

به یاد می آورم در سال های 1987-1985 میلادی در منزل یکی از قاضیان به نام «احمد عبدالله خجری» جمع شده بودیم. مجموعه ای از شخصیّت های بزرگ در این جلسه حضور داشتند.  شخصیت هایی مانند شیخ مبلّغ «حسن حکیمی» امام جماعت مسجد کبیسی در این جمع بودند. درباره اشتباهات حضرت علی(علیه السلام) صحبت می کردیم. به این نتیجه رسیدیم اگر امام علی(علیه السلام) در زمان زندگی پیامبر(ص) کشته می شد، امّت اسلامی از گرفتاری به فتنه های ایجاد شده به واسطه زنده ماندن حضرت علی(علیه السلام) بعد از پیامبر(ص) در امان می ماند! تمامی شرکت کنندگان در جلسه تحت تاثیر دو کتاب «منهاج السنة» و «العواصم من القواصم» بودند. این دو کتاب، منبع اصلی شناخت امام علی(علیه السلام) و همچنین منبع اصلی شناخت بنی امیّه نزد وهابیّت است. این دو کتاب در قلب خوانندگان، ولایت بنی امیه و جفا به امام علی(علیه السلام) را غرس می کند.

بعد از سفر تحصیلی به دانشگاه امام محمد بن سعود در عربستان، ارتباطم به بنی امیه تحت تأثیر ده ها کتاب و رساله دکترا و کارشناسی ارشد، که در عربستان منتشر شده بود، قویتر شد. در این کتاب ها، از امام علی(علیه السلام) انتقاد می شد و از بنی امیه ستایش! چون این کتاب ها برخواسته و مولود دو کتاب «المنهاج» و «العواصم» هستند.

در حقیقت برای این دوره نخستین در زندگی ام، اهمیّتی بیش از این قائل نیستم که بتوانم با استفاده از این دوره، بسیاری از برادران وهابی را که همچنان تحت تاثیر این تفکر زندگی می کنند، نجات دهم. حوادثی که برای من در دانشکده های وهابی یمن و همچنین دانشکده امام محمد بن سعود عربستان، اتفاق افتاده، هر چه بوده گذشته است ولی شناخت تجربه من برای آگاهی از ارتباط وهابیّت با بنی امیه مهم است.

به بررسی و پژوهش عمیق درباره مساله بنی امیه توجهی نداشتم تا این که برای تحصیل در سال 1988 میلادی به عربستان مسافرت کردم.

فرق میان روش ابن تیمیه وابن عبدالوهاب ومیان روش سید قطب در موضوع بنى امیه :

وقتی به عربستان رسیدم، میدان مبارزه بزرگی را میان پیروان روش سید قطب در تعامل با امام علی(علیه السلام) و بنی امیه، با پیروان روش ابن تیمیه و ابن عربی دیدم.

با این درگیری آشنا نبودم. مساله ای که در عربستان، توجه من را به خود جلب کرد، حمله شدیدی بود که بر ضد سید قطب انجام می شد. کتاب ها و مقاله هایی به شکل مجانی در دفاع از عثمان بن عفان-رض- و در دفاع از ابوسفیان و معاویه و عمروبن عاص توزیع می شد. درباره تمام شخصیت ها و نمادهای بنی امیه کتاب منتشر شده بود. این کتاب ها در مقابل حمله سید قطب به شخصیّت های بنی امیه از عثمان بن عفّان تا آخرین حاکم بنی امیه نگاشته شده بود.

فتوای شیخ و استاد من، شیخ «بن باز» مفتی کشور عربستان درباره سید قطب، به شکل مجّانی در همه جا توزیع می شد. شیخ بن باز، به جهت انتقاد سید قطب از عثمان بن عفّان و تمامی شخصیت های بنی امیه، او را گمراه معرفی کرده بود.

این مبارزه، بین ما، تحصیل کنندگان دانشگاه امام محمد بن سعود، سر و صدای زیادی برپا کرده بود. در میانه این درگیری ها، کتاب «العتب الجمیل علی أهل الجرح و التعدیل» نوشته امام «محمد بن عقیل بن عمر شافعی» را مشاهده کردم. بعد از مطالعه این کتاب اشتباهات ابن تیمیه و ابن عربی در حمله به اصحاب کساء و محبّتشان به بنی امیه را درک کردم.

شروع به مقایسه دو روش موجود در عربستان کردم: روش سید قطب و روش ابن تیمیه در موضع گیری نسبت به حضرت علی(علیه السلام) و بنی امیه. به سخنان سید قطب درباره عثمان بن عفّان، معاویه و عمربن عاص و ... مراجعه کردم. با توجه به این که تخصص من علوم حدیث بود، سخنان سید قطب را در کتاب های حدیثی، با سندهای صحیح پیدا کردم.

فرق میان روش ابن تیمیه ابن عربى مالکى وابن عبد  الوهاب ومیان روش سید قطب در معرفت امام على  :

در همان وقت در کتاب «کتب و شخصیات»، نوشته های ابن تیمه و سید قطب را درباره امام علی(علیه السلام) مقایسه کردم. در افکار سید قطب مطالب جدیدی را یافتم که پیشتر نمی دانستم. در همان وقت هر چه بیشتر کتاب های سید قطب را می خواندم، دشمنی امام علی(علیه السلام) از دلم بیشتر بیرون می رفت و ارتباطم با بنی امیه کمتر می شد.

نتیجه این شد که این بار نه با نگاه تقلیدی که با نگاه انتقادی دو کتاب «منهاج السنة» و «العواصم من القواصم» را بررسی کردم. سید قطب انتقادهای این دو کتاب از حضرت علی(علیه السلام) و فضائلی را که برای بنی امیه ذکر کرده بودند، از ریشه رد کرده بود.

کتاب ها و مقالات زیادی وجود دارد که سید قطب را جزو غلو کنندگان درباره حضرت علی(علیه السلام) و جاهل به مقام اصحاب پیامبر(ص) برشمرده است. ولی من با روش محدثان پیش رفتم، دیدم سید قطب از ابن تیمیه، در شناخت تاریخ امام علی(علیه السلام) و بنی امیه آگاه تر بوده است. از برادران، دوستان و بستگان وهابی ام خواهش دارم، در تجربه من بیاندیشند. این خاطرات را تنها تجربه ای شخصی، تاریخی و پایان یافته ندانند که دلیلی برای صرف کردن وقت و صحبت کردن درباره آن وجود ندارد. این تجربه ارتباطی بسیار قوی با پیوند وهابیان و بنی امیه دارد. انتقادها و نکات منفی که درباره امام علی(علیه السلام) در پایان نامه های دانشگاهی عربستان تحت عنوان «پژوهش هایی درباره علی بن ابی طالب(علیه السلام)» مطرح می شود.

در اینجا نمونه هایی از این کتاب هایی را که وهابیان به قصد دفاع از بنی امیه یا به قصد طعنه زدن به امام علی(علیه السلام) توزیع می کنند، ذکر می کنیم. هر چند برخی از این کتاب ها به قلم شخصیت های وهابی نیست:

«محاضرات عن الدولة الأمویّة» نوشته شیخ خضری بک. این کتاب را وهابیان ترویج می کنند، چون نویسنده در این کتاب، یزید بن معاویه را ستایش کرده و از امام حسین(علیه السلام) انتقاد می کند.

«بنو أمیّة» نوشته دکتر عبدالحلیم عویس. این کتاب را در دفاع از بنی امیه و به قیمت قدرناشناسی از امام علی، حسن و حسین(علیهم السلام) نگاشته است.

«حقائق عن أمیرالمؤمنین یزید بن معاویة» نوشته هزاع شمری.

«تعلیقات الشیخ محب الدین الخطیب علی کتاب العواصم من القواصم» حواشی محب الدین سرشار از ستایش یزید بن معاویه و تمامی خاندان بنی امیه و انتقاد از امام حسین(علیه السلام) است.

«العهد الأموی» نوشته مورّخ معاصر محمود شاکر. وهابیان این نویسنده را ستوده اند. او به شدّت از بنی امیه دفاع می کند. بین او سید قطب مبارزه فکری بزرگی درباره عثمان بن عفان، معاویه و عمرو بن عاص در گرفته است.

«خلافة علی بن أبی طالب» نوشته دکتر وهابی عبدالحمید بن علی ناصر فقیهی. این کتاب پایان نامه کارشناسی ارشد نویسنده است که از طرف دانشگاه اسلامی مدینه در عربستان صادر شده است... در این کتاب از شیوه بیعت امام علی(علیه السلام) انتقاد شده است. او معتقد است بیعت امام علی(علیه السلام) پدیده نسنجیده ای بود که عمر نسبت به آن هشدار داده بود. همچنین تصریح می کند که مجلس شورا برای انتخاب امام علی(علیه السلام) تشکیل نشده است و حوادث اتفاق افتاده و حضور اعراب بی تمدن، بیعت حضرت علی(علیه السلام) را تحمیل کرده بود.

«هند بنت عتبة» نوشته وهابی منیر محمد غضبان. در این کتاب هند جگر خوار ستوده شده و از اهل بیت پیامبر(ص) انتقاد شده است.

«الخلیفة المفتری علیه» به قلم نویسنده وهابی محمد صادق عرجون. در این کتاب مقام بنی امیه را بالابرده، به امام علی(علیه السلام) طعنه می زند.

«من سبّ الصحابة و معاویة فأمّه هاویة» به قلم نویسنده وهابی محمد بن عبدالرحمن مغربی.

دیدگاه سید قطب در صحابه پیامبر که عبدالوهاب در آنها غلو کرده است :

شاید یکی از مسائلی که بر ما واجب می کند، وهابیان را به دیدگاه عالمان اهل سنّت درباره اهل کساء و همچنین بنی امیه آگاه کنیم، درمان برادران وهابی از بیماری «غلو» درباره بنی امیه است.

این پدیده کوتاهی در حق اهل بیت[7] است.

در این جا مایل هستم دیدگاه شهید سید قطب را درباره برخی صحابه که در به قدرت رسیدن بنی امیه نقش اساسی داشتند، بیان کنم. چون خودم با استفاده از کتاب های حدیثی اهل سنّت، صحّت گفته های سید قطب را به دست آورده ام، این عبارات را نقل می کنم. برای من روشن شد که روش سید قطب به حقیقت نزدیکتر از روش ابن تیمیه است.

در اینجا دیدگاه سید قطب را همانگونه که شیخ ربیع مدخلی در کتابش به نام «أضواء إسلامیة» خلاصه کرده، مطرح می کنم:

«موضع سید قطب نسبت به عثمان و اغلب صحابه-رضوان خداوند بر آنها باد- چه بوده؟ سید قطب به خلیفه راشد، شهید مظلوم عثمان بن عفّان-رضوان خدا بر او باد- طعنه زده و ناسزاگویی کرده است:

خلافت او را نامشروع دانسته. سید قطب گفته: «ما به مشروع بودن خلافت علی (ع) تمایل داریم زیرا در مسیر طبیعی خلافت شیخین بوده، ولی دوران عثمان شکافی در بین خلافت شیخین و خلافت حضرت علی بود»[8].

گمان کرده تصوّر حقیقت حاکمیّت، بدون تردید مسایلی در دوران عثمان تغییر می دهد...

سید قطب ضمن انتقاد از عثمان-رض- گفته: «عثمان معتقد بود رهبری مسلمانان، به او آزادی استفاده از اموال مسلمانان و هبه و هدیه کردن این اموال را می دهد. در بیشتر مواقع به منتقدان خود نسبت به این سیاست، پاسخ می داد: «اگر این گونه رفتار نکنم، در چه محدوده ای رهبر هستم»؟ همچنان که گمان می کرد، رهبر بودن به او اجازه خواهد داد خواندان بنی معیط و بنی امیه را که خویشاوندان او بودند، بر سرنوشت مسلمانان مسلّط کند. در میان این افراد، حکم بن مروان یعنی کسی بود که پیامبر او را از مدینه بیرون کرده بود. تنها به این دلیل که حق خود می دید خویشاوندنش را اکرام کرده، به آنها رسیدگی کند».

سید قطب گفته است: «عثمان در روز ازدواج دخترش با حارث بن حکم، از هزینه بیت المال به او دویست هزار دهم هدیه داده است».

او را متّهم کرده، بسیاری از ولایات را به خاندانش بخشیده است. در کتاب عدالت اجتماعی در اسلام، ص187 چاپ پنجم نوشته است: «به جز مساله اموال! سرپرستی ایالت های متعددی، به خویشاوندن عثمان واگذار می شد. یکی از این افراد معاویه بود که عثمان فرمانروایی او را توسعه داد و فلسطین و حمص را هم تحت سیطره قدرت او درآورد. رهبران چهار لشکر را برای او جمع کرد و زمینه مطالبه پادشاهی را بعد از عثمان در زمان خلافت علی بن ابی طالب، فراهم نمود معاویه [در این دوره] مال و سپاهیان زیادی جمع آوری کرد».

عثمان را به انحراف از روح اسلام متهم کرده است...

انقلاب بر ضد عثمان را ستوده است و معتقد بود این انقلاب از مواضع عثمان به روح اسلام نزدیک تر است...

ادعا کرده، توافقات نابجا، در پایان باعث رسیدن خلافت به عثمان شده است.

متّهم کردن عثمان به ایجاد زمینه برای تشکیل دولت اموی در زمان زندگی.

 سید قطب، عثمان را به بستر سازی برای مبانی اموی دور از روح اسلام نموده است. و طعنه های شدید دیگر...[9] ».

نقش سید قطب در نجات من از دیدگاه ابن تیمیه وابن عبدالوهاب در مورد امام على وبنى امیه :

در حقیقت سخنان سید قطب برای من و برخی دیگر از دوستانم در دانشگاه امام محمد بن سعود،  انقلاب جدیدی علیه مطالعاتمان درباره عثمان بن عفّان در کتاب های ابن تیمیه بود.

سخنان سید قطب در پیدایش اختلاف میان بخش بزرگی از فرزندان جامعه عربستان و یمن، نقش آفرینی کرد. در این جا قصد دارم ارتباط سخنان سید قطب را با تجربه خود و تجربه بسیاری از بردران وهابی بیان کنم. کتاب های سید قطب مساله جدیدی را برانگیخت.

از وقتی به عربستان وارد شدم، کتاب های سید قطب را برادرش، «محمد قطب» با اقامتی که در عربستان، در تمامی شهرهای عربستان توزیع کرد. در عربستان میدان نبرد جدیدی شروع شد که میدان فکری پیشین را کم رونق کرده بود، مساله از حمله به امام علی(علیه السلام) که پیشتر به آن اشاره کردیم- قبل از ورود کتاب های سید قطب به عربستان و یمن- به سخن درباره عثمان تغییر پیدا کرد. به جای اینکه درباره انتقادهای وارد شده به حضرت علی(علیه السلام) گفتگو کنیم، محور سخن به انتقادهای مطرح شده درباره عثمان و بنی امیه تبدیل شده بود. حتی دیدیم در نوشته های سید قطب از خلافت عمر بن خطاب هم انتقاد شده است. شیخ وهابی ربیع مدخلی در این باره می نویسد:

«کسانی که در رفتار و روش های سید قطب، دقّت نظر داشته باشد، مذهب او را خواهد شناخت و درک می کند او حتی از عمر هم ناراضی بود، زیرا عمر در طول زندگی خود در بخشش از بیت المال به برخی افراد بیشتر عطا می کرد. به نظر سید قطب، بیشتر اجرت دادن، سنّت عمر بوده است. سید قطب از روی تقیّه، انتقاد به عمر بن خطاب را ترک کرده است[10]».

به نظر من بیان دیدگاه های سید قطب درباره برخی صحابه، برای درمان اندیشه وهابیّت از مشکل غلو درباره برخی صحابه ضروری است.

دیدگاه سید قطب در مورد امام حسین ونقش او در نجات بنده از تفکر ابن تیمیه وتفکر عبد الوهاب :

در پایان فراموش نمی کنم اشاره کنم، سخنان سید قطب، درباره امام حسین(علیه السلام)، در دانشگاه امام محمد بن سعود، معرکه بزرگی را پدید آورد. ما بنا به روش ابن تیمیه و ابن عربی مالکی، معتقد بودیم جنبش امام حسین(علیه السلام) در کربلاء، جنبشی منحرف از مسیر صحیح بوده است... عبارات سید قطب در دانشگاه، مطرح شد و انقلابی بزرگ را در جای جای کشور عربستان پدید آورد.

مجال محدود، اجازه طرح تمامی عبارات سید قطب درباره امام حسین(علیه السلام) را نمی دهد. به همین جهت به این سخن ارزشمند اکتفا می کنم:

شهید سید قطب در تفسیر آیه 51 سوره غافر «إنّا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الأشهاد» در تفسیر «فی ظلال القرآن» گفته:

«مردم معنای پیروزی را در قالب مشخص، شناخته شده برای خود محدود کرده، نگاهی نزدیک بین به پیروزی دارند، در حالی که پیروزی شکل های گوناگونی دارد. گاهی اوقات، در دید انسانهای کوته نگر، برخی پیروزی ها به شکل شکست جلوه گر می شود. ابراهیم(علیه السلام) در آتش افکنده می شود ولی از عقیده و دعوت الاهی خود برنمی گردد. آیا این موضع پیروزمندانه است یا موضع شکست؟ بدون شک در منطق عقیده، ابراهیم در حالی که به آتش افکنده می شد، در اوج قله پیروزی بود، همچنین وقتی از آتش نجات یافت، بار دیگر پیروز شد. این چهره ای از پیروزی است و آن هم چهره ای دیگر. در ظاهر فاصله زیادی با پیروزی دارد ولی در حقیقت بسیار نزدیک به پیروزی است.

حسین- که رضوان الاهی شامل حالش باد- با چنین عظمتی و در عین حال به چنین شکل فاجعه آمیزی به شهادت می رسد، شهادت حسین پیروزی بود یا شکست؟ با نگاه ظاهر بین و معیارهای کوچک، شهادت حسین شکست بود ولی در حقیقت خالص و بی شائبه، و بر اساس معیارهای بزرگ، عین پیروزی است. زمین برای تمامی شهدا، با عشق و محبّت بال می گشاید، قلب ها برای شهید به تپش و با غیرت به جوشش می افتد. فداکاری باید مانند حسین -رضوان الاهی شامل حالش باد- باشد. شیعیان و غیر شیعیان، حتی بسیاری از غیر مسلمانان در این فداکاری یکسان هستند.

چه بسیار شهیدانی که اگر هزار سال هم زندگی می کردند، آنگونه که با شهادتشان عقیده را یاری کردند، نمی تو انستند به عقیده شان خدمت کنند. هیچ چیز مانند آخرین خطبه ای که شهید با خون خود می نویسد، نمی تواند این همه معنا را در قلب ها جا دهد و هزاران نفر را به انجام کارهای بزرگ وادارد. شهید همواره جنبش آفرین و حرکت بخش فرزندان و نوادگانش و چه بسا حرکت بخش و جنبش آفرین در طول تاریخ و برای تمامی نسل ها باقی خواهد ماند[11]».

و این چنین، عبارات زیادی از سید قطب وجود دارد که در آن، به تمامی منتقدان انقلاب امام حسین(علیه السلام) از ابن تیمیه تا محب الدین خطیب پاسخ داده است.

مساله ای باقی مانده است: باید به خاطر سپرد نسل جدید وهابیان در جهان، اغلب سید قطب را دوست دارند ولی روش او را در تعامل با صحابه، بنی امیه و اهل بیت(علیهم السلام) نمی شناسند. به همین جهت ضروری است برای نجات اندیشه وهابیت از روش ابن تیمیه و محب الدین خطیب، روش سید قطب و دلایل اثبات صحت این روش را از کتاب های حدیثی اهل سنّت، مطرح کنیم.


 

[1] ر.ک به کتاب او با نام «إلحاد الخمینی فی أرض الحرمین» و کتاب دیگرش با نام «الخروج من الفتنة»

[2] صحیح بخاری باب سفر الامام علی و خالد بن الولید إلی الیمن

[3] منهاج السنّة النبویة،  ابن تیمیه 1/6

[4] همان 4/142

[5] درباره این موضوع به کتاب «الزلزال- انتصار الحق» مراجعه کنید. این کتاب دربردارنده مناظره ای است که بین من و شیخ عثمان خمیس درباره این موضوع انجام شده است.

[6] منهاج السنة 5/7

[7] در کتاب الزلزال- انتصار الحق که عبارت است از مناظرات من و شیخ عثمان خمیس، به شکل تفصیلی این مساله را مطرح کرده ام.

[8] العدالة الإجتماعیة فی الإسلام شهید سید قطب ص206 چاپ پنجم

[9] أضواء إسلامیة، ربیع مدخلی ص 31 به بعد. در این کتاب انتقادهای سید قطب را از برخی صحابه که در مقابل حضرت علی(علیه السلام) ایستادند، خلاصه نموده است.

[10]  . أضواء إسلامیّة ص53

[11]  فی ظلال القرآن

نقد محمدبن عبدالوهاب از درون(۲)

فرق میان توحید قرآنى ومیان توحید عبدالوهاب :

در پایان یادآور می شوم، این کتاب به دنبال گردآوری تمامی فتنه های ناشی از توحید شیخ محمد عبدالوهاب نیست. این کتاب تلاشی است برای نجات برادران وهابی از انحرافات ایجاد شده در نگاه شیخ محمد عبدالوهاب به توحید، نگاهی که مستند به توحید فراگیر و کامل ارایه شده در قرآن کریم نیست.

نیاز به شناخت توحید آنچنان که خداوند و رسولش ترسیم می نمایند، نیاز عقل و قلب است. نیاز زندگی، مسایل روز، نیاز امّت اسلامی و تمامی بشر به شکل یکسان می باشد.

این تصوّر عجیب، اندیشه شیخ محمد عبدالوهاب را نسبت به حقیقت توحید فراگرفته بود. تصوّری که در بسیاری از تفاصیلش، به توحید ارتباطی ندارد. بین تصوّر شیخ از توحید تا توحید قرآنی تفاوت بسیاری وجود دارد... زیرا تصوّر شیخ از توحید- در برخی تفاصیل آن- با فطرت سلیم و توحید قرآنی هماهنگ با فطرت انسان، مخالف است. فاصله میان این دو توحید بسیار زیاد و وحشت آور است... اشتباه بزرگی است اگر گمان کنیم توحیدی که خداوند و رسولش خواسته اند، همان توحیدی است که شیخ ترسیم کرده است. توحید شیخ در اوج جمود، تحجّر و خشکی است. جرم بزرگی در حق خدا و رسول مرتکب شده ایم، اگر توحید قرآنی را در کتاب توحید شیخ عبدالوهاب حبس کنیم.

 آن توحید آسمان است و این توحید شیخ عبدالوهاب... آن  بر مبنای روش الاهی برپا شده و این بر اساس روش بشری... ستم بزرگی است اگر مسایلی را که شیخ در توحید وارد کرده، به توحید قرآنی ربانی الاهی اضافه کنیم و یا آنچه رد کرده است از توحید قرآنی خارج نماییم. در این صورت توحیدی جدید ساخته ایم که بر توحید الاهی و فرستاده شده توسط پیامبران عارض می شود، دور این توحید جدید را خواهیم گرفت و این توحید نوپدید را همان توحیدی خواهیم کرد که خداوند و رسولش خواسته اند. سپس گروهی از مسلمانان ساده اندیش را به دور خود جمع کرده، نام ویژه ای برایشان انتخاب می کنیم آنها هم تمامی مذاهب اسلامی را که توحید اختراعی شیخ و مرجع تقلید ما را رد کند، دشمن داشته و تکفیر می کنند. ویژگی هایی روانی برایمان پدید می آید که از نظر احساسی ما را از تمامی مذاهب اسلامی جدا می کند. این فرآیند همان حالتی است که برای شیخ محمد عبدالوهاب و گروه او پدید آمده... شیخ عبدالوهاب توحیدی با مضامین جدید اختراع کرده که نه در قرآن آمده و نه در سنّت پیامبر وجود دارد، چنین توحیدی نه به فکر پیشینیان صالح این امّت و نه به فکر معاصران، خطور نکرده است، چنان که مضامینی ضروری از توحید قرآنی در این توحید حذف شده است.

به جهت این که میان توحید الاهی ربانی با توحید وهابی، و همچنین میان روش قرآن در بررسی توحید با روش شیخ در ارایه توحید فاصله ای اساسی وجود دارد، توحید ترسیم شده توسط شیخ، نافرمانی همه جانبه و زشت نمایی روشنی از توحید الاهی است. از توحید وهابی، خلط های بسیاری پدید آمد، صفای توحید قرآنی مکدّر شد، مساحت آن کاسته گردید و گرفتار قشریگری شد. همین مسایل باعث شد، کتاب های محمد عبدالوهاب از سرشت، حقیقت و روش توحید قرآنی کاملا بیگانه باشد. من یقین جازم دارم که برادران وهابی، شیرینی، عظمت و زیبایی توحید درک نخواهند کرد و هرگز از چنین توحید عجیب، مسخ شده و منحرفی آزاد نمی شوند مگر این که «کتاب توحید» یا «کشف الشبهات» و ... تمامی کتاب های شیخ در موضوع توحید را رها کنند، سپس به قرآن کریم بازگشته، به شکل مستقیم توحید را از قرآن برداشت نمایند.

در چنین حالتی درک خواهیم کرد که شیخ، اندیشه ها و دیدگاه های خاصّ خود درباره توحید را با توحید الاهی تطبیق داده است... فرآیند تطبیق نظری شیخ، با ساده نگری بسیار انجام شده است و شیخ طبیعت توحید الاهی را نشناخته است. اندیشه ها و تصوّرات شیخ از توحید، بر اساس نظام فکری یکپارچه و بر اساس روشی یکسان، پی ریزی نشده است، به همین جهت هم با توحید الاهی مخالف است.

تلاش برای تطبیق توحید شیخ و توحید قرآن کریم، ساده انگاری و عملی بیهوده است، ولی برادران وهابی ما که به خواندن کتاب های شیخ درباره توحید مشغول شده اند، تحت تاثیر متون درسی دانشکده ها و دانشگاه های عربستان، به اشتباه معتقد شده اند: امکان ندارد شیخ محمد عبدالوهاب، از توحید الاهی منحرف شود!! به همین جهت به فرآیند تطبیق ناهمگون سخنان شیخ درباره توحید و آیات توحیدی قرآن، پایبند شده اند.

نقش توحید عبد الوهاب در ایجاد فرهنگ ضد اعتقاد  به وجود خدا 

نکته پایانی این که، تا وقتی در کنار توحید شیخ محمد عبدالوهاب معتکف باشیم، نمی توانیم دین اسلام را به بشریت برسانیم. این توحید، توسط عالمان و اندیشمندان بزرگ اسلامی رد شده است، بنابراین چگونه این توحید را به غیر مسلمانان عرضه کنیم؟

بالاتر از این، رهبران اندیشه اسلامی معتقد هستند، توحید شیخ به جهت سادگی و سطحی بودن، تندروی، غلو، خون ریزی و فاصله اش از عدالت آسمانی، نمی تواند در برابر هجوم بیرحمانه الحاد مقاومت کند. به همین جهت در دروان معاصر مشاهده می کنیم، در مناطقی که پیروان شیخ محمد عبدالوهاب گسترده هستند، به جهت سادگی و غلو توحید وهابی، بی دینی پیروز می شود.

یکی از عالمان بزرگ اهل سنّت شیخ محمد غزالی در کتاب ارزشمند خود به نام «مشکلات فی طریق الحیاة الإسلامیة»؛ «مشکلاتی در راه زندگی اسلامی» بیان می کند: الحاد چگونه توانسته در مناطقی که توحید شیخ و نه توحید قرآنی بر آن تسلط دارد، گسترده شود:

«معتقد هستم نیمی از گناه گسترش کفر در جهان به عهده دیندارانی است که با زشت گویی یا رفتار نامناسب، دشمنی خداوند را در دل بندگانش قرار داده اند. شکی ندارم که کمونیست در اروپا یا مناطق دیگر تنها به این دلیل رواج پیدا کرد که راهبان و کشیشان مسیحی، رنج کشیدگان را از عدالت آسمان، ناامید کردند و درهای مهر را در برابر آنان بستند. آنان هم به خیال آب زلال به سوی سراب رفته به گمان این که سراب، آبی است که می توانند یک جرعه بنوشند. امروز هم گروهی از مسلمانان نقش کاهنان پیشین را بازی کرده، اسلام را دینی خون ریز و بدرفتار معرفی می کنند، دینی که لطف و محبت را کنار گذاشته، خشونت را پیش می کشد».

بزرگان وهابیت توحید عبدالوهاب را ترک کردند واز توحید قرآن تبعیت کردند :

نمی توانیم تعداد کسانی را که توحید شیخ محمد عبدالوهاب را رها کرده، شطحیات او را شناخته و به سوی توحید قرآن رحل سفر بسته اند، به شمار آوریم. تعداد آنان را فقط خدا می داند... هنگام بررسی کتاب های چنین اشخاصی، این پرسش را مطرح می کردم: چگونه عالمانی این چنین، توحید شیخ را رها کرده اند. چگونه در سلک کسانی قرار گرفته اند که به تمامی نوشته های شیخ درباره توحید حمله می کنند؟ سرگردان شده بودم... بار دیگر آیات توحید در قرآن کریم را آنگونه که خداوند و رسولش ترسیم کرده بوند، بازخوانی کردم. این جا بود که درک کردم، چگونه تمامی این مسایل اتفاق افتاده است. فهمیدم چگونه بسیاری از عالمان وهابی، توحید شیخ را رها کرده، از توحید قرآن پیروی کرده اند.

آنان با توجه به توحید شیخ دچار غفلت شده بودند، با از بین رفتن غفلتشان، به توحید حقیقی ترسیم شده در قرآن ایمان آوردند.

اکنون مایل هستیم بدانیم چگونه حقیقت توحید قرآنی در عقل و قلب برخی عالمان بزرگ وهابی تجلی کرده است؟ حقیقت توحید در قرآن کریم با تمام دلالتش و با تمام تاثیراتش، آنان را به تجدید نظر در توحید شیخ محمد عبدالوهاب وادار کرده است. تعداد این افراد زیاد است. در آینده برخی کتاب های این افراد را مطرح خواهیم کرد. این کتاب ها، با طرح استدلال و برهان های قوی، تناقض فراوان میان توحید قرآن کریم و توحید شیخ محمد عبدالوهاب را اثبات کرده است.

یادآوری این افراد به جهت نجات برادران وهابی از توحید فتنه آفرین شیخ در میان مسلمانان، ضرورت دارد همچنین معرفی این افراد به جهت نجات این امّت از تکفیر مسلمانان و حلال دانستن خون، ناموس و اموال آنان، ضروری است. میوه توحید شیخ، فتنه تکفیر به اضافه کشتار مسلمانان می باشد.

این افراد، متعصبانی شدید در دفاع از توحید شیخ بوده اند. اینجا برخی دیدگاه ها و کتاب هایی که با طرح استدلال و برهان های قوی، علل رها کردن توحید شیخ را بیان کرده است، مطرح می کنیم. با توجّه به این نکته که بیشتر این افراد عالمان وهابی کشور عربستان بوده اند:

شیخ محمد عبدالله مسعرى :

نویسنده کتاب ارزشمند «أصل الإسلام و حقیقة التوحید» نوشته شیخ وهابی بزرگ محمّد بن عبدلله مسعری[1]... او یکی از بزرگان وهابیّت بود ولی فتنه بزرگ ایجاد شده به وسیله توحید شیخ در اندیشه و قلب او حضور داشت. بعد از مطالعه، جمع آوری متون قرآنی و روایات نبوی و تأمّل در آن، سفری بدون بازگشت را از توحید شیخ شروع کرد. او عبارت مشهور خود را در میان عالمان محقق وهابی مطرح کرد:

«این رساله مختصر درباره اساس اسلام و حقیقت و دلایل قرآنی توحید است. یکی از مسایل ثابت شده در سنّت شریف پیامبر(ص) عبارت است از این که: اساس اسلام توحید می باشد. نوشتن این موضوع انگیزه هایی داشته که برخی از آن عبارت است از:

الف) مشکلی کهن[در توحید شیخ محمد عبدالوهاب] در تعریف «عبادت» و ارتباط عبادت با مفهوم «اله» وجود دارد. بر اساس همین مشکل، به ناحق علیه بسیاری از اهالی قبله، به شرک، رها کردن اسلام و خروج از ملّت احکامی صادر می شود. این مساله، بسیار بزرگ و خطرناک است. به اصول دین و امور مهمی ارتباط دارد که نیازمند برهان قطعی و حجّت یقینی و رسا است، روا نیست این مساله را در مسایل اجتهادی جا داد.

ب) تشویش و بی نظمی موجود در تقسیم بندی توحید به «توحید ربوبی»، «توحید اولوهیت» و «توحید اسماء و صفات». این تشویش با مشکل پیشین، ارتباط جوهری دارد. اضافه بر این که این تقسیم بندی ضعیف، قانع نکننده و بدون نتیجه است زیرا:

1. تقسیم بندی بدون قاعده است چون اقسام با هم تداخل دارد.

2. تقسیم بندی جامع نیست زیرا ارکان مهم توحید را دربرندارد مانند توحید «حاکمیّت» و توحید «محبّت و ولایت» این ارکان را نمی توان در این تقسیم بندی وارد کرد مگر با تکلّف.

3. تقسیم بندی مانع نیست. زیرا برخی اقسام را که ارتباطی با اساس توحید ندارد، در بر گرفته، مانند بسیاری مباحث «صفات» که جزو مسایل فرعی است نه اصول دین.

4. عرفی و تنها جعل اصطلاح است، شرعی نیست زیرا بر اساس استقراء مفاهیم «اله»، «عبادت»، «رب» و ... در متون کتاب و سنّت شکل نگرفته.

5. این تقسیم بندی با توجه به واقعیت و مصادیق شرک و عبادت در زندگی تمامی انسان ها انجام نشده، بلکه تنها بر اساس واقعیت خارجی زندگی عرب در عصر نزول قرآن ترسیم گشته. به همین جهت بر اساس مبانی تخیلی ایجاد شده نه بر اساس استقراء واقعیّتهای پیچیده مربوط به باورهای متداخل. این تقسیم بندی بعد از استقراء گسترده در میان باورهای موجود نیازمند سبر و تقسیم است. هر چند قرآن به بسیاری از این باورها اشاره و آن ها را نقد کرده است.

ج) اشکالات فراوانی [در توحید شیخ محمد عبدالوهاب] در این زمان درباره حقیقت توحید، اقسام توحید، شمول توحید به مسایل مرتبط با حاکمیّت و دوستی و دشمنی وجود دارد. این اشکالات بر اساس نقاط ضعف و کوتاهی در تقسیم بندی سنّتی [در اندیشه شیخ محمد عبدالوهاب] به وجود آمده است که پیشتر بیان شد. فقیهان درباری در عمیق شدن این مشکل، مشارکت کرده اند. بلکه برای خدمت گذاری به رهبرانشان و پیشوایان کفر و جور توده مردم و حتی خواصّ را گمراه کردند. دشمنان خدا را دوست داشتند و با دوستان خدا دشمنی کردند. آنان به «توحید» ناهمگون و نیمه کاره ای [ترسیم شده توسط شیخ محمد عبدالوهاب] تبرّک می جویند که محورش مردگان، گنبدها، درختان، سنگ ها ، رمل ها و قبرهاست!!

وضعیت این افراد را ابن قیّم در کتاب «مدارج السالکین» شرح داده است:  

«هر گاه حقیقت با مسیر ریاست این افراد تعارض پیدا کند، حق را زیر پاگذاشته، له می کنند. اگر توان این کار را نداشتند همانند شتری خشمگین، حق را به سویی کنار می اندازند. اگر توان این کار را هم نداشتند، حقیقت را در راه حق زندانی می کنند و خود به راه دیگر می روند. اینان آمادگی کنار گذاشتن حقیقت را در حد امکان دارند. اگر چاره ای نداشتند حقیقت را در سکه ها و خطبه ها یاد می کنند، ولی در عمل، حاکمیّت و اجراء حقیقت را کنار می گذارند. اگر حقیقت به یاری آنها بشتابد، شتابان به سوی حق می آیند و به حقیقت اقرار می کنند، نه به این خاطر که حقیقت است بلکه به این دلیل که با غرض و هوای آنان موافق است»[2]

چه تعبیر زیبایی از حالت خبیث آن ها انجام داده است. به تصریحات شیوخشان بنگر! در نام حزب ها و گروه های مدافع از آنان تأمّل کن: «جمعیة أهل السنّة و الحدیث»؛ «جمعیت اهل سنت و حدیث»، «أنصار السنّة المحمدیة»؛ «انصار سنت محمدی»، «جنود الصحابة»؛ «سپاهیان صحابه».

توصیه می کنم کتاب هایی را که مجانی توزیع می کنند مطالعه کنید:

«القطبیة هی الفتنة فاحذروها»؛ «گرایش به سید قطب همان فتنه است از این گرایش بپرهیزید»

«طاعة الرحمن فی طاعة السلطان»؛ «اطاعت خداوند رحمان در اطاعت از پادشاه»

«الحاکمیة و فتنة التکفیر»؛ «حاکمیّت و فتنه تکفیر»

معتقد هستیم: پدیده رها کردن توحید شیخ محمد عبدالوهاب تنها به عربستان منحصر نمانده است، بلکه پدیده ای است که تمام جهان را فراگرفته. افراد زیادی هستند که از زمان شیخ محمد عبدالوهاب تا امروز، توحید شیخ را رها کرده اند. برخی را می شناسم و با عده زیادی از آن ها هم آشنا نیستم. شیخ محمد عبدالوهاب در شکایت از کسانی که همراه او بودند ولی با روشن شدن شطحیات شیخ، او را رها کردند، کردند مطالبی را نوشته است. از میان این افراد به امام شیخ «محمد بن عبدالله بن فیروز حنبلی» اشاره می کند[3]. او جزو بارزترین عالمان معاصر شیخ محمد عبدالوهاب بود که از دعوت شیخ تاثیر پذیرفته بودند. شیخ محمد عبدالوهاب نامه ای برای احمد بن ابراهیم- یکی از عالمان منطقه مرات- نوشت و در این نامه از علامه ابن فیروز تمجید نمود. در این نامه آمده: «ولی می دانی که ابن فیروز در میان آنان نزدیکترین فرد به اسلام بود. او حنبلی بود و به شکل خاص سخنان شیخ ابن تیمیه و ابن قیم را مذهب خود قرار داده بود».

روشن است که شیخ امام ابن فیروز، جزو کسانی است که به نوشته های ابن تیمیه و ابن قیم اقتدا می کرده، این متون را خوب فهمیده و ارایه می کرد. او سلفی و حنبلی بود. همین بس که شیخ محمد عبدالوهاب او را مدح کرده و گفته که روش  ابن تیمیه و ابن قیم را پیش گرفته است. ابن فیروز، هم مذهب شیخ محمد عبدالوهاب بود و او را به حنبلی بودن توصیف کرده. ولی امام شیخ ابن فیروز حنبلی بعد از تأمّل در کتاب های شیخ عبدالوهاب درباره توحید، مخالفت های آشکاری در باورهای شیخ با توحید ترسیم شده در قرآن کریم و سنّت صحیح یافت. با شناخت خلل های موجود در توحید شیخ، با بینش پزشکی حکیم که درمان درد را عرضه می کند، برای شیخ محمد عبدالوهاب نامه نوشته، او را نصحیت کرد. چه بسا در صورت نیاز، درمان دردی، جراحی یک عضو باشد. علامه ابن فیروز جزو نخستین کسانی بود که میان توحید قرآن کریم و توحید شیخ محمد عبدالوهاب تفاوت قائل شد. همچنین نخستین کسی بود که به خطرها و بیماری های موجود در نوشته های شیخ عبدالوهاب درباره توحید، آگاه گردید. ولی شیخ محمد عبدالوهاب، نصیحت امام ابن فیروز را رد کرد، چون در خود پرستی غرق شده بود یا به این جهت که نمی دانست گرفتار «کفر بزرگی است که او را از امّت اسلام خارج کرده است»[4].

تکفیر و کشته شدن، سرنوشت تمام عالمان مسلمانی بود که در دوران شیخ زندگی کرده، او را نصحیت می کردند. با این که این افراد اهالی سرزمین شیخ و هم مذهب با او بودند. برای بسیاری از وهابیان متأخر و معاصر غیر منتظره است وقتی می فهمند عالمان بزرگ سلفی و حنبلی در دوران شیخ، او را نصیحت کرده، با او مخالف بوده اند. وهابی معاصر و نویسنده معروف «عبدالله عثیمین» با مشاهده اینکه عالمان نجد، دیدگاه های شیخ محمد عبدالوهاب را رد کرده اند نوشته:

«از نامه های شیخ محمد عبدالوهاب می فهمیم که از طرف عالمان نجد با دعوت او مخالفت های شدیدی انجام شده است. کسی که در این زمینه تحقیق کند، در می یابد بیش از بیست عالم یا طلبه علوم دینی، در دوره های مختلف با شیخ مخالفت کرده اند. «عبدالله مویس»[5] و «سلیمان بن سیحم»[6] از شهر ریاض، پیشرو مخالفان بوده اند»[7].

به موضوع خود بر می گردیم و برخی دیگر از رها کنندگان وهابیّت را مطرح می کنیم:

شیخ سلمان عوده :

عالم بزرگ شیخی که در گذشته وهابی بوده: شیخ «سلمان عوده» یکی از عالمان بزرگ که پیشتر وهابی بوده است. شیخ «بن باز» او را مدح کرده، نسل معاصر کشور عربستان با دیدگاه های او رشد کرده است. بعد از درک تفاوت میان توحید قرآن کریم و توحید شیخ محمد عبدالوهاب، بعد از فهیمدن چگونگی نفوذ دشمنان از راه فتنه توحید اختراع شده توسط شیخ عبدالوهاب، کتاب هایی در مسایل عقیدتی نوشت و در این کتاب ها، مشکلات دعوت شیخ عبدالوهاب را بیان کرد. در این کتاب ها بیماری هایی را که جامعه عربستان به دلیل وجود کتاب های مربوط به توحید محمد عبدالوهاب به آن دچار شده، تشریح کرده است. خطبه ها و سخنرانی های شیخ سلمان عوده با استقبال جوانان زیادی در عربستان مواجه شد. همین سخنرانی ها باعث شده بسیاری توحید شیخ عبدالوهاب را رها کنند. او با شجاعت در کتاب ارزشمند خود «اخلاق الداعیة»؛ «اخلاق عالم دینی» بیان کرده: شرکی که عبدالوهاب مطرح کرده است، «شرک قبرستان ها» است و ارتباطی با «شرک کاخ ها» ندارد. همچنین شیخ سلمان عوده دعوت شیخ عبدالوهاب به توحید را سنّتی و دور از واقعیّت های موجود برشمرده است[8].

این موضع گیری، در دفاع از توحید مورد نظر خداوند تعالی را در کتاب خود در برابر کسانی انجام داده که با خلط میان توحید قرآن کریم و توحید شیخ محمد عبدالوهاب، به خداوند افترا بسته اند.

با تأسّف باید گفت اشکالات بزرگی که شیخ سلمان عوده مطرح کرد، با حمله بی رحمانه ای از طرف عده ای وهابی روبرو شد. این منتقدان همچنان به پایبندی به توحید شیخ محمد عبدالوهاب اصرار می ورزند. به همین جهت با مجموعه کتاب هایی روبرو هستیم که در تهاجم به شیخ سلمان عوده نوشته شده است:

«تناقضات رموز الصحوة»، نوشته وهابی سنّتی عبدالعزیز بن ریس ریس.

«کشف الشبهات العنصریة عن الدعوة الإصلاحیة السلفیة»، نوشته شیخ وهابی سنّتی عبدالعزیز بن ریس ریس.

«و انکشف القناع(حقیقة بعض الدعاة الذین کانوا یتوارون وراء أقنعة)» نوشته شیخ وهابی عبدالعزیز بن ریس ریس.

(أهل الحدیث هم الطائفة المنصورة والفرقة الناجیة)نوشته شیخ وهابى سنتى ربیع هادى مدخلى .

( دع التمسح بأئمة السنة یاسلمان العودة ) .

(إتحاف البشر فی کلام العلماء فی سلمان العودة وسفر الحوالى .

نقش شهید سید قطب در نجات من از توحید عبدالوهاب :

در حقیقت برای من هم داستانی مشابه با قصه شیخ سلمان عوده اتفاق افتاده است. گفتگویی طولانی میان من و برادران وهابیم درباره مشکلات موجود در توحید شیخ انجام شده است. تمامی مشکلات از یک علّت سرچشمه گرفته: بی توجهی شیخ نسبت به قرآن کریم و ناتوانی شیخ از تدبّر و احاطه به تمامی آیات توحید و همچنین نشناختن معنای این آیات.

بدون شک برخی عالمان اهل سنّت که لغزش های توحید شیخ را شناخته بودند، نقشی اساسی در نجات من از توحید شیخ داشتند. شهید سید قطب، بیشترین تاثیر را در من داشت- رضوان الاهی بر او باد- او انحراف را در باورهای شیخ، به من معرفی کرد. او برای تصحیح عقیده توحید در باورهای شیخ محمد عبدالوهاب و پرده برداشتن از باورهای ساختگی و گمراهی ها شیخ، حریص بود. به همین جهت شیوخ بزرگ وهابی در عربستان، با کتاب های سید قطب به جهت انحرافش از توحید شیخ عبدالوهاب، دشمنی می کنند.

در حقیقت وقتی کتاب «فی ظلال القرآن»؛ «در سایه سار قرآن» سید قطب را مطالعه کردم- بعد از اینکه کتاب شیخ سلیمان بن عبدالوهاب برادر شیخ محمد عبدالوهاب را مطالعه کرده بودم- بسیار شیفته او شدم. باورم نسبت به توحید شیخ، به شدّت لرزان شد. اطمینانم به روش شیخ در بررسی توحید از بین رفت. روش شهید سید قطب در ارایه توحید به آرامی به قلبم نفوذ کرد و کار خود را کرد... به یاد می آورم وقتی در عربستان بودم، یکی از دوستان، من را در حال مطالعه کتاب «فی ظلال القرآن» دید. با ملایمت به من گفت: مگر شیخ بن باز و تمامی شیوخ عربستان به گمراه بودن سید قطب فتوا نداده اند؟

گفتم: کتاب های سید قطب را مطالعه کرده ای؟

پاسخ داد: من کتاب های گمراه کننده را نمی خوانم.

گفتگوی ما ادامه پیدا کرد و طول کشید، ولی فایده ای نداشت. فرمان سوزاندن کتاب های سید قطب صادر شده بود، تنها به این دلیل که با توحیدی که شیخ محمد عبدالوهاب ترسیم کرده بود، مخالف بود.

در تایید گفته های خود، شواهدی از نویسندگان وهابی در دست دارم که تاثیر کتاب های سید قطب را در برگرداندن مردم کتاب های شیخ عبدالوهاب، روشن می کند.

شیخ وهابی سنّتی «عثمان عبدالسلام نوح» در کتاب خود به نام «الطریق إلی الجماعة الأم» از نقش سید قطب در برگرداندن و دور کردن مردم از توحید شیخ عبدالوهاب سخن گفته است. او عبارتی از سید قطب را نقل کرده و معتقد است این عبارت باعث شده، بسیاری از وهابیان توحید شیخ عبدالوهاب را مسخره کنند. می نویسد: سید قطب در کتاب خود «فی ظلال القرآن» گفته است:

«حضرت ابراهیم- علیه السلام- از خدا خواست او و فرزندانش را از پرستش بت ها دور کند. این پرستش، تنها به شکل ساده ای که عرب جاهلی انجام می داد، یا شکل های گوناگون بت پرستی، مانند: پرستش سنگ، درخت، حیوان، پرنده، ستاره، آتش، روح و شبه و ... انجام نمی شود. این نمودهای ساده، تمامی انواع شرک به خدا و پرستش غیر خدا را شامل نمی شود. توقف در این مرز و این شکل ساده برای شناخت مفهوم شرک، مانع دیدن انواع بی پایان دیگر شرک است، مانع ایجاد بینش صحیح نسبت به چهره های حقیقی شرک و جاهلیّت جدیدی است که بشر به آن گرفتار شده است.

برای درک طبیعت شرک و ارتباط بت ها با حقیقت شرک، باید ژرفتر اندیشید. همچنین باید برای شناخت معنای بت، بیشتر فکر کرد و دانست که چهره های جدید بت و بت پرستی به شکل جاهلیّت های نوپدید، نمودار می شود.

شرک به خداوند تعالی- که با شهادت لا اله الا الله در تعارض است- در هر وضعیّت، حالت و شأنی از زندگی که دینداری، خالصانه برای خدا نباشد، پدیدار می شود. کافی است انسان فقط در بخشی از زندگی، خدا را بندگی کند و در بخشی دیگر بنده غیر خدا باشد، تا مفهوم و حقیقت شرک محقق شود. انجام شعایر دینی تنها چهره ای از چهره های فراوان دینداری است. مثال های زنده در زندگی انسان، نمونه هایی واقعی از شرک را در اعماق طبیعت انسان نمایان می سازد. برخی انسان ها، به الوهیّت خداوند معتقد هستند، تنها به خدا رو می کنند، در وضو، طهارت، نماز، روزه، حج و دیگر شعائر دینی خداپرست هستند، در عین حال در زندگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی پیرو قوانین غیر الاهی هستند. ارزش ها و معیارهای اجتماعی آنان تابع ذهنیّت ها و اصطلاحات غیر الاهی است. در اخلاق، سنّت ها، عادت ها و پوششان، پیرو پروردگارهایی بشری هستند که اخلاق، سنّت ها، عادت ها و پوشش های مخالف با شریعت و فرمان الاهی را بر آن ها تحمیل می کنند. چنین انسانی شرک را در ویژه ترین مفهومش مرتکب شده است و با شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله در ویژه ترین معنایش مخالفت کرده است. این حقیقتی است که امروزه، مردم از آن غافلند انجام آن را جایز دانسته، به آسانی مرتکب می شوند. مردم گمان نمی کنند این عملکرد، همان شرکی باشد که مشرکان در هر زمان و مکانی انجام می دهند.

بت ها ضرورتا فقط به شکل ابتدایی و ساده نمودار نمی شود... بت ها چیزی جز نمادهای طاغوت نیست. طاغوت برای به بندگی کشاندن مردم، به نام مردم و با ضمانت دینداریشان، در پس بت ها پنهان می شود.

بت سخن نمی گوید، نمی شنود و نمی بیند. این کشیش و کاهن و حاکم است که در پشت بت ایستاده است و ذکر، تعویذ و دعانوشته را دورتادور بت زمزمه می کند. سپس خواسته های خود را به نام بت ها بیان کرده تا توده های مردم را به بند کشیده، خوار کند.

هر گاه در گوشه ای از زمین و زمان، شعاری بلند شود و حاکمان و کاهنان سخنگوی رسمی این شعارها شوند، به نام این شعارها، شرایع، قوانین، ارزش ها، معیارها، رفتارها و کردارهایی انجام می دهند که خداوند اجازه نداده است. اینان همان بت های اصیل و حقیقی هستند.

وقتی «قومیّت» شعار شود، وقتی «وطن» شعار شود، وقتی «ملّت» شعار شود، وقتی «طبقه» شعار شود؛ آنگاه از مردم خواسته شود، به جای خدا این شعارها را بپرستند، جان، مال، اخلاق و ناموس را در پای این شعارها قربانی خواهد شد. وقتی شریعت، قوانین، دستورات و آموزش های الاهی با محتوا و مقتضیات این شعارها تعارض پیدا کند، شریعت، قوانین، دستورات و آموزه های دین، کنار خواهد رفت و این شعارها یا به تعبیر صحیح و دقیق، اراده طاغوت های پنهان در پشت این شعارها، اجرا خواهد شد.

این، حقیقتِ عبادت بت ها، به جای عبادت خداست. بت، لزوماً در قالب سنگ و چوب نمودار نمی شود، چه بسا یک مذهب یا شعار تبدیل به بت شود.

اسلام تنها برای از بین بردن بت های سنگی نیامده است. این همه رنج های پیوسته توسط پیامبرانی که پی در پی مبعوث شدند، این همه فداکاری ارزشمند و این همه شکنجه و درد، تنها برای از بین بردن سنگ ها و چوب ها نبوده است!

اسلام آمده تا دو راه متفاوت را میان دینداری برای خدا در تمامی شوون زندگی و دینداری برای غیر خدا در تمامی شکل ها و چهره هایش، ترسیم کند.

در تمامی چهره ها... باید در تمامی وضعیّت ها، شکل ها و زمان ها، سرشت نظام ها و روش های حاکم را شناخت و روشن کرد آیا این نظام ها توحیدی است یا شرک آلود؟ دینداری خالص برای خداست یا دینداری برای طاغوت های گوناگون، دینداری برای ارباب و بت ها؟

... شرک به خداوند، تنها به معنای اعتقاد به اولوهیّت غیر خدا همراه با خدا نیست.  نمود اساسی شرک به خدا، طرح شعارهایی برای بت های دارای نفوذ و جایگاه است»[9].

این عبارات را از کتاب وهابی مذکور، گزینش کرده ام.... ولی به دلیل اینکه برخی عبارات را تکه تکه و حذف کرده بود، به اصل کتاب «فی ظلال القرآن» مراجعه کرده، عبارت را از خود کتاب نقل کردم... طرح این عبارت ها برای برادران وهابی ام ضروری است، زیرا این عبارت ها نقشی اساسی در درمان اندیشه وهابی از توحید شیخ عبدالوهاب دارد. به همین جهت مشاهده می کنیم، شخصیّت سنّتی وهابی شیخ «عثمان عبدالسلام نوح» در کتاب خود به نام «الطریق الی الجماعة الأم»، تأثیرگذاری تفسیر سید قطب در کتاب «فی ظلال القرآن» را بر بسیاری از رهبران اهل سنّت و وهابیّت در جهان برشمرده است. او از عالم اهل سنّت، «حسن ترابی» نقل می کند که درباره پیروان توحید شیخ عبدالوهاب گفته: «توجّه این افراد، شرک قبرهاست، ولی به شرک سیاسی بی توجه هستند، بنابراین باید این افراد را رها کرد دور قبرهایشان طواف کنند تا ما به قلّه پارلمان برسیم»[10].

همچنین از عالم سنّی شیخ «عبدالله عزام» درباره شرک از دیدگاهی که شیخ محمد عبدالوهاب ترسیم نموده، نقل کرده، در پیامی که برای هیأت عالمان بزرگ عربستان در زمان دیدار با این هیأت در ایام حج، فرستاده بیان کرده است: «موضوع مبارزه با شرک به گونه ای که عالمان گذشته مانند محمد عبدالوهاب در موضوع بت پرستی و مسح کردن قبرها به آن دعوت کرده بود تمام شده است و نوع دیگر شرک جایگزین آن شده: شرک حکمرانی بر مبنای شریعت بشری و ترک شریعت الله»[11]

غفلت عبدالوهاب از علم اصول فقه علت شکست وى در درک توحید بوده است :

اگر در نگاشته های برخی وهابیان تأمّل کنیم، در خواهیم یافت این نوشته ها، انقلابی خطرناک علیه توحید شیخ به شمار می آید... به یاد می آورم وقتی در دانشگاه امام محمد بن سعود، در شهر ریاض تحصیل می کردم، مجموعه ای بزرگی از شیوخ وهابیّت وجود داشتند و درک می کردند که شیخ محمد عبدالوهاب در ترسیم توحید، آن گونه که خداوند و رسولش خواسته، موفّق نبوده است. آن ها معتقد بودند شکست شیخ علّت مهمّی دارد: شیخ در بررسی موضوع توحید در قرآن کریم و سنّـت پیامبر(ص) از روش علمی یعنی دانش اصول فقه، استفاده نکرده است. شیخ محمد عبدالوهاب برای شناسایی عام و خاص، مطلق و مقیّد، مجمل و ظاهر و تأویل شده، محکم و متشابه در میان متون توحیدی قرآن و سنّت، از اصول فقه استفاده نکرده است.

آنها معتقد هستند، ریشه این مساله، عدم تحصیل عمیق دانش اصول فقه توسط شیخ محمد عبدالوهاب بوده است. اگر علم اصول فقه را به شکل کامل فراگرفته بود، گرفتار چنین اشتباهات زشتی نمی شد و چهره توحید الاهی را زشت، نمایش نمی داد.

عالم سلفی امام شیخ سعید حوی در کتاب ارزشمندش به نام «جولات فی الفقهین الکبیر و الأکبر» می گوید:

«اگر در دانش اصول فقه تحصیل کرده بود، از بسیاری از اشتباهات رایج یا توهمات کشنده پرهیز کرده بود و می فهمید چگونه باید متون را در جای مناسب خود قرار داد. بدون فراگیری این هنر، انسان در معرض اشتباه است. حتی محدثان[اهل حدیث] هم در بسیاری از پژوهش هایشان به نتایجی که اصولیان[عالمان اصول فقه] رسیده اند، استناد می کنند. به همین جهت دانش های اسلامی به یکدیگر خدمت رسانی می کند»[12].

ناچاریم سخن سید قطب و سعید حوی را درباره توحید محمد عبدالوهاب نقل کنیم تا اندیشه وهابی را به این حقیقت مطمئن کنیم: شخصیت های دیگری هم به جز محمد عبدالوهاب درباره توحید مطالبی نوشته اند... تعجبّی نیست اگر بسیاری از وهابیان سنّتی- غیر اصلاح طلب- را ببینم که اعلام می کنند، سید قطب و سعید حوی از توحید شیخ منحرف شده اند. این دو نفر می خواستند توحید را آن گونه که در قرآن آمده قرآئت کنیم. به همین دلیل هم حمله شدیدی از طرف وهابیّت سنّتی به سید قطب و سعید حوی به شکل مشترک انجام شده است.

هر کس، کتاب های وهابیان مقلّد شیخ عبدالوهاب در توحید را مطالعه کند، عقده وهابیّت، از سید قطب و سعید حوی را درک می کند.

هنگامی که وهابی بودم، کتاب شیخ سنّتی وهابی «مقبل بن هادی وادعی» به نام «فضائح و نصائح»را مطالعه می کردم. کلماتی در کتاب بود که باعث می شد اعتقاد پیدا کنم سید قطب مشرک از دنیا رفته است. او درباره سید قطب می گفت: «جزو پیشوایان اهل بدعت است»[13]. می گفت: «یکی از امامان اهل بدعت و گمراهی است»‏[14].

وهابی سنّتی شیخ «ربیع مدخلی» درباره سید قطب نوشته است: «او گمراهی بزرگ است»[15].

وهابی سنّتی شیخ «عبیدالله جابری» - بعد از این که بیان می کند توحید سید قطب علّت خروج بسیاری از وهابیان معاصر از توحید شیخ محمد عبدالوهاب بوده- در سخنرانی خود در نواری به نام «الضوابط»- می گوید: جهت نخست: درباره تفسیر سید قطب کتاب «فی ظلال القرآن» : «این کتاب در سایه سار قرآن نیست بلکه در حقیقت، در سایه شیطان است»!!

به موضوع اصلی بحث مان یعنی شناخت وهابیانی که روش پژوهش شیخ محمد عبدالوهاب را درباره توحید در قرآن و سنّت، ترک کرده اند. این افراد گاهی توحید شیخ محمد عبدالوهاب را «توحید سنّتی»، گاهی «توحید بادیه نشینان» و در بعضی موارد «توحید ساده نگران» توصیف کرده اند.

شیخ سعید بن مسفر :

 عالم بزرگ شیخ وهابی سابق، «سعید بن مسفر» یکی از بزرگترین وهابیانی که جزو یاری کنندگان توحید شیخ عبدالوهاب بود. او درباره علل رها کردن توحید شیخ مطالبی نگاشته است و هم اکنون جزو کسانی است که از «التوحید فی القرآن الکریم»؛ «توحید در قرآن کریم» مطلب می نویسند، تا مشکلات به وجود آمده، ناشی از فهم عبدالوهاب از متون توحیدی قرآن را برطرف نمایند. او در کتاب های خود از کسانی که میان روش دین و روش شیخ در طرح توحید، خلط می کنند، انتقاد می کند. این دو روش هیچ ارتباطی با هم نداشته، دلیلی برای اشتباه گرفتن این دو با هم وجود ندارد.

مشکل بزرگتر درباره وهابیان مقلّد شیخ محمد عبدالوهاب مانند شیخ بن باز و شیخ عثیمین است که در موضوع «التوحید فی الاسلام»؛ «توحید در اسلام» قلم زنی می کنند. مقصود این ها توحید شیخ محمد عبدالوهاب است. تلاش آنان این است که توحید در اسلام را در کتاب «التوحید» یا «کشف الشبهات» یا دیگر کتاب های شیخ محمد عبدالوهاب خلاصه کنند، در حالی که توحید در اسلام مساله دیگری است که با بسیاری از مسایلی که شیخ عبدالوهاب طرح کرده و به توحید چسبانده است، ارتباطی ندارد. شناخت توحید در اسلام باید به شکل مستقیم از خود قرآن سرچشمه بگیرد.

در کتاب هایی که بازگشت کنندگان از وهابیّت نگاشته اند، انقلابی تمام عیار علیه توحید شیخ محمد عبدالوهاب در تمامی شکل ها و انواعش و  سرپیچی همه جانبه ای از تمامی نگاشته های شیخ عبدالوهاب خواهیم یافت.

شیخ سعید مسفر وهابی سابق، در کتاب ارزشمند خود به نام «الدعوة إلی الله تجارب و ذکریات»؛ «تبلیغات دینی، تجربه ها و خاطرات» سفر خود از توحید عبدالوهاب به توحید قرآنی را تشریح کرده است. او درباره گروهی از وهابیان در مصر که نام خود را «الجماعة السلفیة» گذاشته اند، می نویسد:

«انتقاداتی که می توان درباره این گروه پذیرفت عبارت است از: ... نباید در مرز سخن گفتن از صفات خبریه و شرک درباره مردگان و ضریح ها باقی ماند بلکه ضروری است به شرک موجود در میان زندگان و شرک طاغوت هایی که شریعت الاهی را کنار گذاشته اند، بر دور کردن شریعت از زندگی و حاکمیّت قوانین بشری اصرار می ورزند، بپردازیم»[16].

همچنین انتقادی دیگری که از وهابیت مطرح کرده: «انحصار مبارزه با بدعت های کهن که از مباحث نظری اعتقادی تجاوز نمی کند، در حالی که به همین مقدار به بدعت های معاصر مانند غرب زدگی و سکولاریسم توجّه نمی شود»[17].

علت ترک سلفیان وسنیان توحید عبدالوهاب :

عالمان بزرگی از وهابیت را در طول تاریخ و همچنین در دوران معاصر مشاهده کرده ایم، که به توحید شیخ محمد عبدالوهاب اعتقاد داشته اند ولی امروز پرچم دشمنی با توحید شیخ را برداشته اند. وقتی درباره  علل رها کردن وهابیت تحقیق کنیم، به علّت های فراوانی روبرو می شویم: در اینجا به سه علّت اشاره می کنیم:

مشکل تقلید مطلق از عبد الوهاب :

علّت نخست:

داستانی را نقل می کنم که برای خودم اتفاق افتاده است در این داستان واقعیّت علّت نخست تبیین می شود. وقتی در عربستان مشغول تحصیل و تدریس بودیم، به همراه مجموعه ای از مقلّدان شیخ محمد عبدالوهاب، بعد از نماز در یکی از مساجد ریاض درباره قبرپرستان و سخنان شیخ درباره آن ها گفتگو می کردیم... بعد از این که از مسجد بیرون آمدیم، مساله ای به ذهن ما خطور کرد: مدتی است که در شهر ریاض درباره قبرها و قبرپرستان، سخن می گوییم در حالی که در شهر ریاض هیچ قبرپرستی وجود ندارد. کسی نیست که به قبرها شرک بورزد یعنی کسانی که شیخ توصیفشان کرده، اینجا حضور ندارند. فهمیدیم ما سخنان شیخ را تکرار می کنیم در حالی که ضرورتی برای مطرح کردنش وجود ندارد، به ویژه این که ما در پایتخت شیخ محمد عبدالوهاب زندگی می کنیم. این حادثه برای ما اتفاق افتاد، شبیه این اتفاق، برای افراد دیگری هم پدید آمده بود که برای من ذکر کرده اند.

عالم بزرگ وهابی شیخ «عبدالرحمان عبدالخالق» در این باره می نویسد:

«وقتی به عربستان بروی، دیگر قبری مشاهده نمی کنی... با این حال، گروهی از عالمان هستند که از مسایل عقیدتی فقط، سخنان شیخ محمد عبدالوهاب را خوب یاد گرفته اند، با این که آگاهند، در منطقه و آبادی هایی که سخن می گویند، هیچ کس چنین اعتقادی ندارد... بنابراین سلفی گری سنّتی هیچ ارزشی ندارد».

به همین جهت رهبران بزرگ اندیشه وهابیت، به کنار گذاشتن راه طی شده شیخ محمد عبدالوهاب در تعامل با آیات توحیدی قرآن کریم، تصریح کرده اند. آنها پیروی از شیوه شیخ را «سلفی گری سنّتی» نامیده اند، چنانکه عالم وهابی معاصر شیخ عبدالرحمان عبدالخالق و دیگران این تعبیر را به کار برده اند.

 

مشکل عدم تمییز میان توحید سلف صالح ومیان توحید عبدالوهاب :

 2. علّت دوم:

پیروان توحید شیخ محمد عبدالوهاب، گمان می کردند، شیخ روش سلف صالح را در شناخت توحید دنبال می کند. وقتی تفاوت روش شیخ را با روش سلف صالح در میدان توحید، شناختند، به سرعت وهابیت را رها کرده، به سمت سلفی گری رفتند. مشکل بزرگی که برای نجات اندیشه وهابی باید مطرح کنیم این نکته است: باید اندیشه وهابیّت را از خلط و اشتباه میان سلفی گری و وهابیت نجات داد. عالم سنّی بزرگ شیخ «محمد سعید رمضان بوطی» در کتاب ارزشمندش به نام «السلفیة مرحلة زمنیّة مبارکة لامذهب إسلامی»؛ «سلفی گری مرحله زمانی بابرکت، نه مذهبی اسلامی» می گوید:

«[وهابیان] از واژه وهابیّت ناراحت می شوند در حالی که پیام واژه وهابیّت این است: سرچشمه این مذهب – با تمام مزایا و ویژگیهای آن-  شیخ محمد عبدالوهاب  است. این ناراحتی، وهابیان را به این سمت کشانده که واژه وهابیّت را با «سلفی گری» عوض کنند. آن ها این لقب جدید را، عنوان مذهب قدیمی و شناخته شده خود قرار دادند تا این پیام را به مردم برسانند: اندیشه های مذهب «وهابیّت» در شخص محمد عبدالوهاب، متوقف نمی شود، بلکه به سلف صالح می رسد؛ آنان با پذیرش این باور، امینان عقیده و اندیشه های سلف هستند و روش آن ها در فهم و اجرای اسلام همان روش سلف صالح است. آنها معتقد هستند فقط وهابیان بر حق هستند نه دیگر مسلمانان. فقط آنها امین بر عقیده سلف و بیانگر روش سلف صالح در فهم و اجرای اسلام می باشند»[18].

 مشکل عدم تمییز میان معنى عبادت در استعمال عرب ومیان معنى عبادت در  استعمال قرآن :

علّت سوم:

علّت سوم را یکی از عالمان بزرگ اهل سنّت در دوران معاصر، از عالمان دانشگاه الازهر شیخ «سلامه قضاعی عزامی شافعی مصرى»(1358 هجری قمری) در کتاب ارزشمند خود به نام «فرقان القرآن بین صفات الخالق و صفات الأکوان»[19] شرح و تفسیر نموده است. او مشکل خلط و اشتباه شیخ محمد عبدالوهاب میان مفهوم واژه عبادت در زبان عربی و مفهوم واژه عبادت در قرآن و سنّت نبوی را شرح داده است:

«در تفسیر کلمه عبادت اشتباه شده است، سقوط و لغزش بزرگی که باعث شده خون های بی شماری حلال شمرده شده، به ناموس های بسیاری تجاوز گردد و میان خویشاوندان که خداوند دستور به پیوند داده، جدایی افتد. از لغزلشگاه ها و فتنه ها به خدا پناه می بریم، به ویژه فتنه شبهات. آگاه باش آنها، عبادت را به نهایت خضوع تفسیر کرده اند. با این تفسیر، معنای لغوی عبادت را قصد کرده اند. ولی معنای شرعی عبادت از معنای لغوی خاصّ تر است. چنان که از پژوهش های محقق «صبّار» در جستجو و استقراء استعمال این ماده در متون شرعی استفاده می شود، عبادت یعنی: نهایت خضوع قلبی، به همراه اعتقاد به ربوبیت کسی که دربرابرش خضوع شده. اگر چنین اعتقادی وجود نداشته نباشد، خضوع ظاهری انجام شده، از نظر شرعی عبادت نیست، چه این خضوع فراوان باشد یا اندک. به هر شکلی که انجام شود، حتی اگر سجده باشد.

مشابه اعتقاد به ربوبیّت، اعتقاد به داشتن برخی ویژگی های ربوبیتی است مانند: سود و زیان رساندن مستقل از خداوند یا عملی شدن قطعی اراده شخص، حتی به شکل شفاعت کردن معبود  نزد پروردگاری که بزرگتر از آن معبود است. کافر شدن مشرکان به علّت سجود برای بت هایشان و درخواست کردن از بت ها بوده است. حکم انواع دیگر خضوع  که این  قید -اعتقاد به ربوبیّت کسی در برابرش خضوع انجام شده یا اعتقاد به برخی ویژگی های ربوبیتی در او- در آن محقق شده باشد، همچنین است. در آینده تفصیل این بحث مطرح خواهد شد.

صحیح نیست که سجود برای غیر خدا را از مصادیق خضوعی که با این اعتقاد همراه نیست، جدا کنیم، و سجود را عبادت شرعی به شمار آوریم، تا چه رسد به نمونه های کم اهمیت تر از سجود (مانند سجود فرشتگان برای حضرت آدم(علیه السلام)). اگر چنین استثنایی انجام دهیم، سجود فرشتگان کفر خواهد بود. این مساله با اختلاف شریعت ها، متفاوت نمی شود و خداوند هرگز به کفر فرمان نمی دهد: «إنّ الله لایأمر بالفحشاء» به خواست خدا، این مساله روشن است.

شما که سخن خداوند تعالی را به فرشتگان می شنوی: «و اسجدوا لآدم فسجدوا إلّا إبلیس أبی و استکبر»؛ «برای انسان سجده کنید. فرشتگان سجده کردند به جز ابلیس که سرپیچی کرد و تکبر ورزید»[20]. شیطان گفت: «أنا خیر منه»؛ «من از او بهتر هستم»[21] در جای دیگر گفته: «ءأسجد لمن خلقت طیناً»؛ «آیا به کسی که از گل آفریدی، سجده کنم»[22]؟

اگر فهم این آیات برایت دشوار است- هر چند به خواست خدا دشوار نخواهد بود-  به خودت نگاه کن. ادب و احترامی که برای پدرت قائل هستی، به تو اجازه نمی دهد در برابر پدر بنشینی یا دراز بکشی. در مقابل او  می ایستی یا چند لحظه می نشینی. این رفتار تو، عبادت پدر نیست.

چرا؟ چون این رفتار، با اعتقاد به ربوبیّت پدر، همراه نیست. در نماز به اندازه خواندن حمد می ایستی و به اندازه خواندن تشهد می نشینی، یک یا دو دقیقه بیشتر طول نمی کشد، ولی این نشست و برخواست همگی عبادتی است از طرف شما برای کسی که برایش نماز خوانده ای. راز مطلب این است: خضوعی که در ایستادن و نشستن شما نمودار شده، همراه با اعتقاد به ربوبیّت کسی است که در برابرش خضوع کرده ای.

از رئیست درخواستی می کنی یا از فرمانده ات می خواهی تو را در مقابله با تجاوزگر، یاری کند یا از بحرانی که گرفتارش شده ای نجاتت  دهد، در حالی که معتقد هستی به شکل مستقل و بدون خواست خدا، هیچ سودی به تو نمی رساند و خسارتی را از تو دفع نمی کند. این خداوند است که او را به شکل معمول سبب قرار داده. خداوند از روی فضل خود، خواستش را به وسیله این اشخاص انجام می دهد. این حقیقت فضل خداوند است. اگر با ویژگی هایی که مطرح کردیم، چنین عملکردی از طرف شما انجام شود، عبادت به شمار نمی آید. ولی اگر او را بخوانی در حالی که معتقد باشی، مستقلا از خداوند، سود و زیان می رساند یا قطعا همراه با خدا اراده اش اجرا می شود، با چنین دعایی، او را عبادت کرده ای و با چنین عبادتی او را با خداوند شریک کرده ای چون به وجود یکی از ویژگی های ربوبیّت در او اعتقاد پیدا کرده ای. استقلال در جلب منفعت یا دفع ضرر و همچنین اجرای خواسته به شکل مستقل از خداوند، بدون شک، یکی از ویژگی های ربوبیت است. مشرکان به دلیل سجده برای بت هایشان و کیفیت اعتقادی که نسبت به بت ها در سود و زیان رسانی و عملی کردن قطعی خواسته شان به شکل مستقل از خداوند، کافر شدند. هر چند این اعتقاد به شکل شفاعت بت ها در نزد خداوند باشد. از دیدگاه مشرکان، خداوند پروردگار بزرگتر و معبودهایشان پروردگارانی در سطح پایین تر هستند. به اعتقاد آنان، اراده بت ها به مقتضای مقدار ربوبیتی که دارند، ضرورتا عملی می شود.

آیات فراوانی در قرآن کریم بیانگر دیدگاهی است که مطرح کردیم: «أمّن هذا الذی هو جند لکم ینصرکم من دون الرحمن إن الکافرون إلا فی الغرور[23]»؛ «آیا کسی که خود برای شما سپاهی است که یاریتان می کند، جز خدای رحمان کیست؟ کافران جز گرفتار فریب نیستند»./ «أم لهم آلهة من دوننا لایستطیعون نصر أنفسهم و لاهم منها یصحبون[24]»؛ «آیا آنان خدایانی غیر از ما دارند که از ایشان حمایت کنند؟ [آن خدایان] نه می توانند خود را یاری کنند و نه از جانب ما یاری شوند».

پرسش مطرح شده در دو آیه انکاری است و با هدف توبیخ مشرکان به جهت اعتقادشان نازل شده است. خداوند سخن قوم هود، را به ایشان حکایت کرده است: «إن نقول إلا اعتراک بعض آلهتنا بسوء[25]»؛ «جز این نمی گوییم که برخی از خدایان ما به تو آسیبی رسانده اند».  همچنین سخن دیگر او به قوم هود:«فکیدونی جمیعاً و لاتنظرون* إنّی توکّلت علی الله ربّی و ربّکم[26]»؛ «پس همه شما در کار من نیرنگ کنید و مرا مهلت ندهید* در حقیقت من بر خدا، پروردگار خودم و پروردگار شما توکّل کردم».

مانند سخن دیگر خداوند که برای توبیخ آن ها در روز قیامت مطرح شده است به جهت اعتقادشان به استقلال خدایان در سود و زیان رسانی و ضرورت عملی شدن خواسته هایشان: «أین ما کنتم تعبدون* من دون الله هل ینصروکم أو ینتصرون[27]»؛ «به آنان گفته می شود: آنچه جز خدا می پرستید کجایند؟ آیا یاریتان می کنند یا خود را یاری می دهند؟»

همچنین است سخن مشرکان در حالی که در آتش جهنّم با یکدیگر دشمنی و مجادله می کنند. آنها به کسانی که معتقد به ربوبیت و یا وجود ویژگی های ربوبیّت در آنها بوده اند، می گویند: «تالله إن کنّا لفی ضلالِ مبین* إذ نسویکم بربّ العالمین[28]»؛ «به خدا قسم ما در گمراهی آشکاری بودیم* چون شما را با پروردگار جهانیان برابر می دانستیم».

به مساوی قرار دادن خدا با دیگر خدایان دقت کن! مشرکان زمانی که دروغگویان، راستگو می شوند، در جایی که جنایتکار پشیمان شده ولی پشیمانی برای او سودی نخواهد داشت، به این اعتقاد اعتراف می کنند.

تساوی یاد شده، در صورتی که برخی صفات ربوبیت را برای غیر خدا اثبات کند، مطلوب ما بوده و شرک و کفر آنان هم به همین جهت است. چون یگانگی برای خداوند ضروری است. یعنی، غیر خدا، در هیچ یک از صفت ها، شبیه خداوند نیست.

اگر منظور از مساوی دانستن، تساوی در شایستگی عبادت باشد، این باور مستلزم اعتقاد به اشتراک خداوند و دیگر خدایان در علل شایستگی عبادت می باشد. این علل، صفات اولوهیّت یا برخی از صفات الوهیّت است.

اگر مساوی دانستن در اصل عبادت باشد، انسان عاقل چنین باوری نخواهد شد مگر اینکه کسی همانگونه که پروردگار شایسته عبادت است، معتقد به شایستگی خدایان به عبادت باشد. خداوند برتر است از آنچه به او شرک می ورزند.

چگونه می توان اعتقاد ربوبیّت را از آنان نفی کرد، در حالی که آنها را رقیب خدا می دانند و همانند محبّت الاهی، آن ها را دوست دارند. خداوند تعالی درباره آنها گفته است: «و من الناس من یتخذ من دون الله أنداداً یحبّونهم کحبّ الله[29]»؛ «» أنداد جمع ندّ است که بنا به گفته عالمان تفسیر و لغت به معنای شبیه و مساوی است. به همین جهت این آیه به مشرکان ندا می دهد که به نوعی، خداوند را با بت ها مساوی دانسته اند. خداوند برتر از گفتار آنان است»[30].

با اینکه عبارت طولانی بود، به دلیل اهمیّتش در درمان مشکل خلط میان معنای لغوی عبادت و معنای شرعی عبادت، این عبارتها را برای برادران وهابی، نقل کردیم. در حقیقت این مشکل ناشی از روش شیخ محمد عبدالوهاب در طرح مساله عبادت است. این روش به مفهوم عبادت جفا کرده، باعث شده امّت اسلام راه را گم کند و همچنان به سبب تعریف شیخ از عبادت، توقّع پیدایش بلاهای بیشتری هست.

مشکل بنیادین در خود شخص عبدالوهاب :

مشکل شیخ محمد عبدالوهاب این است که معتقد بود، تنها سخنگوی رسمی خدا و رسول خداست. تنها دیدگاه حقیقی در شناسایی مفهوم عبادت، دیدگاه اوست. دیدگاه او همان حقیقتی است که همه پیامبران به خاطرش برانگیخته شده اند.

تعریف او از عبادت مبتنی بر گزینش برخی آیات قرآن کریم یا برخی احادیث رسول خدا(ص) و سپس تفسیر این متون بدون توجه به آیات دیگر قرآن می باشد. او با هدف مسدود کردن باب نقد دیدگاهش، تمامی مخالفان خود در تعریف عبادت را، تکفیر و به شرک اکبر متّهم کرده است.

به همین جهت استاد و برادر بزرگش، امام بزرگ، شیخ سلیمان بن عبدالوهاب، درباره برادرش شیخ محمد عبدالوهاب اینگونه می نویسد: - شیخ سلیمان همانند پدری که فرزند مریضش را دوست دارد و از سخت شدن بیماری در فرزندش نگران است و با بینش پزشکی که به درمان برادرش پرداخته، می نویسد:-

«امروز مردم گرفتار کسی شده اند که خود را به کتاب و سنّت نسبت می دهد، از علوم کتاب و سنّت استنباط می کند، به مخالفان خود توجهی ندارد، مخالفان خود را کافر می داند، در حالی که هیچ یک از ویژگی های یک مجتهد را دارا نیست، به خدا قسم حتی یک دهم ویژگی های مجتهد را ندارد. با این حال سخن او در میان بسیاری از جاهلان گسترش یافته است. بنابراین باید گفت: إنا لله و إنّا إلیه راجعون»[31]

عبدالوهاب ومشکل تکفیر مسلمانان :

مردم می بینند، در گذشته و امروز، در هر کشوری که کتاب ها و نامه های شیخ منتشر شده است، به دنبال کتابها، تکفیر هم وارد شده است. به همین جهت عالمان اهل سنّت معتقداند، کتاب ها و نامه های شیخ محمد عبدالوهاب، پشتوانه پیدایش گروه های تکفیر و هجرت در دوران معاصر بوده است. همچنین همین کتاب ها و نامه ها خواستگاه پیدایش چند دستگی در میان پیروان شیخ محمد عبدالوهاب بعد از وفاتش و همچنین در دوران معاصر می باشد.

فرقه وهابیّت در زمان شیخ محمد عبدالوهاب، یکپارچه بود ولی امروز به ده ها گروه و فرقه تبدیل شده است.

برخی از گروه ها با اعتقاد به انحراف مجموعه ای از وهابیان از توحید ترسیم شده توسط شیخ عبدالوهاب، جنگ می کند، گروهی دیگر علیه بخش دیگری از وهابیت می جنگد چون معتقد است این گروه به مشرکان پیوسته است و ...

توحیدی که به سببش شیخ محمد عبدالوهاب،  مذاهب اسلامی منتقد خود را تکفیر کرده بود به سببی برای تکفیر پیروان شیخ تبدیل شده است. نتیجه چیست؟ سرانجام چه خواهد شد؟ واژگون شدن بنیاد وهابیّت و ملامتگری دشمنان.

***

روش مناسب براى نجات وهابیان از عبدالوهاب :

مساله باقی مانده بعد از پایان یافتن طرح بحث غلو درباره شیخ محمد عبدالوهاب-خدا او را رحمت کند- برای برادران وهابی، طرح چهار مساله مهم با هدف درمان و نجات وهابیان از غلو درباره شیخ محمد عبدالوهاب است:

اختلاف میان سید قطب ومیان عبدالوهاب در معرفت توحید :

حقیقت اول  : تنها با شناخت نقطه اختلاف اساسی میان توحید سید قطب و توحید شیخ عبدالوهاب، می توان مشکلات توحید شیخ عبدالوهاب را درک کرد. در این صورت می توانیم توهّم موجود در اندیشه برادران با اخلاص ولی دور از حقیقت وهابی را از بین برد.

سید قطب روش دیگری در فهم توحید داشت و با اندیشه شیخ عبدالوهاب مخالفت می کرد. همین روش مرا جذب کرد و باعث شد کاستی های توحید شیخ عبدالوهاب را درک کنم.

شیخ عبدالوهاب در کتاب ها و نامه هایش تاکید دارد که پیامبران برای توحید ربوبیّت مبعوث نشدند، در حالی که سید قطب در تمامی کتاب هایش معتقد است یکی از مهمترین اهداف بعثت پیامبران توحید ربوبیّت است.

به یاد می آورم وقتی در عربستان بودم بر سر این تفاوت اساسی و گسست بزرگ میان سید قطب و محمد عبدالوهاب در مساله توحید ربوبی، درگیری شدیدی بین ما درگرفت.

در حقیقت بعد از تحقیق بسیار کشف کردم که شیخ محمد عبدالوهاب اشتباه کرده است. او اصرار داشت، هیچ درگیری میان پیامبران و دشمنانشان در مساله توحید ربوبیّت انجام نشده است... بی توجهی شیخ محمد عبدالوهاب به توحید ربوبیّت باعث شد، توحید او مساله شرک موجود در حاکمیّت سیاسی و کاخ ها یا شرک در قانون و قانون گذاری را فراموش کند.

پیش از کامل کردن سخن درباره این حقیقت، علاقمندم تعریف توحید ربوبی را بر اساس بیان شیخ عبدالوهاب مطرح کنم، با این ملاحظه که تعریف شیخ محمد عبدالوهاب از توحید ربوبی، در بسیاری جهات هماهنگ با تعریف شهید سید قطب است.

به نظر من بهترین تعریفی که شیخ محمد عبدالوهاب برای توحید ربوبی مطرح کرده این عبارت اوست- خدا او را رحمت کند-:

«اگر از شما بپرسند: تفاوت توحید ربوبی و توحید الوهی چیست؟ بگو: توحید ربوبی، فعل پروردگار است مانند آفریدن، روزی دادن، زنده کردن و میراندن، فرستادن باران، رویاندن گیاه و تدبیر امور

ولی توحید الوهی: فعل شما بندگان خداست مانند دعا کردن، امیدداشتن، ترسیدن، توکل، توبه، رغبت، رهبت و نذر کردن،... و دیگر انواع عبادت[32]».

همچنین وهابی معاصر و سنّتی شیخ «عبدالرزاق عفیفی» نایب مفتی بزرگ کشور عربستان می گوید:

«توحید ربوبی به معنای اعتقاد به یگانگی خداوند تعالی در آفرینش و روزی دادن، زنده کردن و میراندن و دیگر انواع تصرّف و تدبیر در ملکوت آسمان و زمین است. به معنای اعتقاد به یکتایی خداوند در حاکمیت و تشریع با فرستادن رسولان و کتاب های آسمانی است. خداوند تعالی می فرماید: «ألا له الخلق و الأمر تبارک الله ربّ العالمین»[33]... »[34]

در حقیقت شیخ محمد عبدالوهاب با اصرار بر این مساله که درگیری میان پیامبران و مشرکان به توحید ربوبی مرتبط نبوده و تصریح به این که مشرکان به توحید ربوبی اعتقاد داشته اند، جنایت بزرگی در حق توحید مرتکب شده است. در یکی از نامه های خود در این باره می نویسد:

«از محمد عبدالوهاب به عبدالله بن سحیم...

آنچه انسان را در چارچوب اسلام داخل می کند، توحید پرستش(الوهیّت) است...[35] »

همچنین بدیهی است یکی از ویژگی های توحید شیخ محمد عبدالوهاب- چنان که عقیده تمام وهابیان گذشته و معاصر می باشد- این است که بعثت پیامبران را با هدف توحید ربوبی نفی می کنند.

شیخ وهابی معاصر «محمد بن حسن اسمری» در سخنرانی مشهور خود با عنوان «مزایا دعوة الإمام محمد عبدالوهاب»؛ «ویژگیهای دعوت امام محمد عبدالوهاب» می گوید:

«ویژگی چهارم: ظاهرا مشرکان در زمان بعثت سرور رسولان، در توحید پرستش، مشکل داشتند، ولی به توحید ربوبی معتقد بودند. امام محمد عبدالوهاب- خدا او را رحمت کند- این مساله را در نامه ها و مسایل خود تبیین کرده است. این مساله روشن است و نقل های فراوانی از او وجود دارد».

تمامی وهابیان، اتفاق نظر دارند که شیخ محمد عبدالوهاب بعثت پیامبران برای توحید ربوبی نفی می کرد.

بعد از بیان دیدگاه شیخ محمد عبدالوهاب قصد داریم، نظر شهید سید قطب را - رحمت خدا بر او باد- بیان کنیم:

«بخش های سه گانه سوره هود، برای تعریف حقیقت معنای پرستش، پی در پی آمده است. این آیه ها برای اثبات وجود خداوند سبحان نیست بلکه هدف این آیات تبیین ربوبیّت خداوند یکتا در زندگی بشر می باشد چنانکه این حقیقت در نظام هستی ثابت است.

مساله پرستش خداوند[36]، اختلافی نبوده است. رسولان الاهی با مساله توحید ربوبی مواجه بودند. طاغوت ها با توحید ربوبی رودررو می شدند، مساله مطرح دینداری خالص و بدون شرک برای خداوند بوده، تنها خضوع در برابر خداوند، بدون وجود هیچ منازعی، برگرداندن مسایل مردم به حاکمیّت، قضاوت، قوانین و فرمان الاهی»[37].

همچنین می گوید:

 «اختلاف میان جاهلیّت و اسلام و اختلاف میان حق و طاغوت در طول تاریخ، بر معبود بودن خداوند برای موجودات هستی نبوده، و تصرّف خداوند در جهان علّی و معلولی و قوانین حاکم بر هستی نبوده است. میدان مبارزه این بود که چه کسی پروردگار مردم است؟ حاکم مردم و قانون گذار و تدبیرگر مسائلشان کیست؟ چه کسی مردم را به پیروی از خود ملزم می کند؟»[38]

همچنین سید قطب در کتاب تفسیر سوره ابراهیم می گوید:

«باید اشاره کنیم که حضرت ابراهیم(علیه السلام) در هر بند از دعاهای خاشعانه اش واژه «ربنا» یا «رب» را تکرار کرده. این تکرار به این جهت بوده که «ربوبیّت الله» لهجه زبان خود و فرزندانش بعد از او شود. این تکرار پرمغز است. ابراهیم(علیه السلام) خداوند سبحان را با صفت اله بودن یاد نمی کند بلکه با صفت رب بودن می خواند.

بنابراین اولوهیّت خداوند، کمتر مساله مورد بحث دوره های جاهلیّت به ویژه جاهلیّت عرب بوده است. مورد اختلاف، مساله ربوبیت الاهی بوده است.

دینداری در واقعیت های زندگی زمینی، مساله علمی و عینی تاثیر گذار در زندگی انسان است. نقطه تفاوت روشی اسلام و جاهلیّت و توحید و شرک در جهان واقع همین جاست... مردم یا به دین خدا ملتزم می شوند و خداوند پروردگارشان است یا دینداری به قوانین غیر خدا را خواهند پذیرفت... قرآن به مشرکان عرب، دعای پدرشان حضرت ابراهیم(علیه السلام) را یادآور شده، آنان را به مخالفت آشکارشان با مفهوم این دعا آگاهی می دهد[39]».

معتقد هستم، راز حمله وهابیان به سید قطب در مخالفت سید قطب با شیخ محمد عبدالوهاب، در مساله توحید ربوبی نهفته است.

من در این کتاب، تقلید از سید قطب را برای شناخت توحید، توصیه نمی کنم. بلکه به دنبال نجات دادن برادران وهابی از توحید شیخ محمد عبدالوهاب هستم، زیرا سید قطب کسی بود که من و هزاران وهابی را از غلو در توحید شیخ نجات داد.


 

[1] بعد از اینکه مسعری اشکال های توحید شیخ عبدالوهاب را کشف کرد، با هجومی بی رحمانه از طرف وهابیان مقلد شیخ روبرو شد. آخرین حمله از طرف وهابی سنّتی شیخ یحیی حجوری در کتابی با نام «مشاهداتی فی بریطانیا»؛ «آنچه در انگلستان دیدم» انجام شد. او در این کتاب در صفحه 25درباره مسعری نوشته: او مردی خبیث است.

[2]  أصل الإسلام و حقیقة التوحید، شیخ عبدالله مسعری، موسسة الرافد، چاپ اول، 1997، مقدمه کتاب.

[3] یکی از عالمان بزرگ نجد بوده که تحت تاثیر دعوت شیخ محمد عبدالوهاب قرار گرفته، سپس از او جدا شده است. در سال 1142 هجری قمری متولد شد و در فنون زیادی مهارت پیدا کرد. اساتید و شاگردان بسیاری داشت. در سال 1216 هجری قمری، از دنیا رفت. ر.ک علماء نجد نوشته تاریخ نویس وهابی بسام 3/882 همچنین ر.ک السحب الوابلة نوشته ابن حمید ص 721

[4]  الدرر السنیّة فی الرسائل النجدیّة 10/ 63

[5] امام شیخ عبدالله بن عیسی مشهور به مویس در منطقه حرمه در نجد به دنیا آمد. شیخ محمد عبدالوهاب او را جلیل ترین عالم نجد به شمار آورده است. ولی هنگامی که به انحراف موجود در توحید شیخ پی برد و فاصله این توحید را با قرآن و سنّت درک کرد، شیخ محمد عبدالوهاب در تکفیر او و خروجش از اسلام فتوا صادر کرد.

[6]  امام شیخ سلیمان بن سحیم حنبلی نجدی. جزو عالمانی است که شیخ محمد عبدالوهاب را نصیحت کرده و او را به مشکلاتی که در کتاب هایش در باره توحید وجود داشته، آگاهی داد. ولی تنها برخورد شیخ، تکفیر او  به کفر اکبر بود که انسان را از امّت اسلام بیرون می کرد. او در حال فرار از شمشیر پیروان شیخ مظلومانه جان سپرد.

[7] دعاوی المناوئین لدعوة الشیخ عبدالوهاب، نوشته عبدالعزیز بن عبداللطیف ص 30

[8]  او در شبکه ماهواره ای المجد در تاریخ 24/ 7/ 1424 هجری قمری در برنامه « ساعة حوار» به این مساله تصریح کرده است.

[9] الطریق إلی الجماعة الأم نوشته وهابی سنّتی شیخ عثمان عبدالسلام نوح ص 55-50

[10] حسن ترابی این عبارات را به صراحت در گفتگو با مجله «الاستقامة» بیان کرده است شماره ربیع الاول سال 1408 هجری قمری . او در این گفتگو درباره جنبش وهابیّت در سودان که به «انصار السنّة» مشهور هستند سخن می گفت.

[11] الطریق إلی الجماعة الأم، عثمان عبدالسلام نوح ص30

[12]  جولات فی الفقهین الکبیر و الأکبر شیخ سعید حوی ص34

[13] فضائح و نصائح، شیخ مقبل بن هادی وادعی ص151

[14]  همان ص 152

[15] الحد الفاصل بین الحق و الباطل، ربیع مدخلی ص5

[16]  الدعوة إلی الله تجارب و ذکریات سعید بن مسفر ص 198

[17]  همان ص 199 به بعد.

[18] السلفیّة مرحلة زمنیّة مبارکة لامذهب إسلامی محمد سعید رمضان بوطی ص236-235

[19]  کتاب او در مقدمه کتاب «الأسماء و الصفات» نوشته امام بیهقی منتشر شده است.

[20]  بقره/34

[21]  اعراف/ 12

[22] اسراء/ 61

[23]  ملک/20

[24]  انبیاء/ 43

[25] هود/ 54

[26]  هود/56-55

[27]  شعراء/ 93-92

[28] شعراء/ 98-97

[29]  بقره/ 165

[30] فرقاپن القرآن بین صفات الخالق و صفات الأکوان علامه قضاعی شافعی ص 114-111

[31] فصل الخطاب فی الرد علی محمد عبدالوهاب، شیخ سلیمان عبدالوهاب ص 25

[32] المجموعة الکاملة للإمام الشیخ محمد عبدالوهاب 1/371

[33]  اعراف/ 54

[34] ر.ک فتوای اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة و الإفتاء فی المملکة العربیة السعودیة 1/55

[35]  الرسائل الشخصیّة للإمام محمد عبدالوهاب نامه شماره 11 ص61

[36] باید به این مساله توجه داشت که مفهوم الوهیت و پرستش از نظر سید قطب کاملا  با مفهوم پرستش در نگاه شیخ محمد عبدالوهاب متفاوت است.

[37]  فی ظلال القرآن 4/1846

[38] همان 4/ 1852