درس و بحث

در این وبلاگ هر مطلب علمی را میتوانید.....

درس و بحث

در این وبلاگ هر مطلب علمی را میتوانید.....

چگونگی پیدایش وهابیت و دلیل خطرناک بودن آن

چگونگی پیدایش وهابیت و دلیل خطرناک بودن آن

وهابی

برای شناخت وهابیت و آگاهی از خطرات آنها نسبت به دین اسلام، باید این مسلک انحرافی را از زوایای مختلف مورد مطالعه قرار دارد.

 

پیدایش وهابیت‏

مسلک وهابیت، منسوب به محمد بن عبدالوهاب نجدی است و علّت این که آن را به خود شیخ محمد نسبت نداده‏اند، به این جهت است که مبادا پیروان این مذهب، نوعی شرکت در نام پیامبر را پیدا کنند.

محمد بن عبدالوهاب، در سال 1115 ق. در شهر «عیینه» چشم به جهان گشود. او از کودکی به کتاب‏های تفسیر، حدیث و عقاید، علاقه داشت و از همان دوران جوانی، اعمال مذهبی مردم «به خدا» را زشت می‏شمرد. وی به مدینه رفت و در آن جا توسل مردم به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله را ناپسند شمرد. محمد بن عبدالوهاب، بعد از مرگ پدر، افکار و عقاید خود را که قبلاً از سوی ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم پی‏ریزی شده بود، اظهار نمود و به تبلیغ و ترویج و رسمیت دادن آنها همت گماشت.

 

پندارهای وهابیان

وهابیان معتقدند که هیچ انسانی، نه موحد است و نه مسلمان؛ مگر این که اموری را ترک کند. این امور عبارتند از:

1. به وسیله هیچ یک از رسولان و اولیا، به خداوند توسل نجوید و در صورت توسل، در راه شرک گام نهاده، مشرک می‏باشد.

2. زائران به قصد زیارت، به آرامگاه رسول خدا نزدیک نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذارند و در آن جا دعا نخوانند و نماز نگذارند و ساختمان و مسجد بر روی قبر نسازند.

3. از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله طلب شفاعت نکنند.

4. زیارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه برای آنان، شرک است.

5. وهابیان بر این باورند که مسلمانان، در طی روزگار، از آیین اسلام منحرف شده‏اند.

6. هر گونه مراسم تشییع جنازه و سوگواری حرام است.

این منطق خشک و بی‏پایه، در تقابل با منطق وحی قرار دارد؛ زیرا قرآن در موارد یاد شده، نظراتی صریح و مخالف وهابیان دارد.

در قرآن آمده است:

1. «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القُربی».1

یکی از مصادیق ابراز علاقه به خاندان رسالت و اهل بیت و ذی القری، قبرهای آنان و تعمیر آنهاست و این راه و رسم، در میان ملت‏های مختلف جهان وجود دارد و یک نوع سنّت عرفی به حساب می‏آید.

2. «... فقالوا ابنوا علیهم بنیانا... قال الذین غلبوا علی امرهم لنتخذّن علیهم مسجدا».2

هنگامی که واقعه اصحاب کهف بر مردم آن زمان روشن شد و مردم به دهانه غار آمدند، درباره مدفن آنان، دو نظر ابراز داشتند که آیه متذکر آن می‏شود و انتقاد یا لحن اعتراضی نسبت به نظر آنها ندارد. با توجه به این آیه، هرگز نمی‏توان تعمیر قبور اولیای الهی و صالحان را عملی حرام و یا حتی مکروه قلمداد کرد؛ بلکه این آیه، به نوعی تشویق می‏کند که برای بزرگداشت اولیا و صالحان و حفظ قبرهای آنان، باید کوشا بود.

3. «و استغفر لذنبک و للمؤمنین».3

4. «وصلّ علیهم ان صلاتک سکن لهم».4

آیات فوق نیز بیان‏گر این است که طلب آمرزش پیامبر در حق افراد، کاملاً مؤثر و مفید می‏باشد و موضوع شفاعت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏وآله و دعای آن حضرت، نه تنها در آیات صریح، بلکه در احادیث عامه و خاصه و سیره صحابه نیز مشهود است.

اندیشه‏های سیاسی و اجتماعی وهابیان‏

وهابیان قائل به جنگ با دیگر فرقه‏ها و مذاهب اسلامی هستند و مدعی‏اند که یا باید به آیین وهابیت درآیند و یا جزیه دهند. آنان مخالفان خود را متهم به کفر و شرک می‏کنند و اموال، نفوس و ناموس دیگران را حلال می‏دانند و آیات مربوط به شرک و کفر را بر مسلمانان مخالف خود منطبق می‏کنند که این، بزرگ‏ترین ضربه به پیکر جامعه اسلامی و مسلمانان است.5

با این تفکر بسته و خشک وهابیت بود که وقتی سعودی‏ها (در سال 1344 ق.) بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلّط یافتند، مشاهده متبرک بقیع و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر را شکستند و از بین بردند.6

برای عملکرد و کارهایی که وهابیان در حوزه اجتماع و سیاست انجام داده‏اند و نگرش آنان نسبت به مسائل اجتماعی، باید به کتاب‏های تاریخی مراجعه کرد. چهره خشن و متعصب طالبان در افغانستان، در عرصه سیاست، حکومت و مردم‏داری، نمونه‏ای از اندیشه‏های وهابیان است.

بنابراین، وهابیت هم در نحوه پیدایش و انعقاد تفکّر، مغبوض عالمان فرقه‏های مختلف مسلمین بوده‏اند و هم در نگرش نسبت به مسائل دینی مورد مخالفت عالمان قرار گرفته‏اند و اولین کتابی که در رد وهابیت نگاشته شده، کتاب «الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه» بود که به وسیله برادر محمد بن الوهاب (سلیمان بن عبدالوهاب) نوشته شده است.

در عرصه سیاست نیز آنان جاده صاف کن دشمنان دین و اسلام بوده‏اند. این آیین و مسلک، ساخته و پرداخته انگلیسی‏ها است و همین ننگ برای این مسلک و پیروان آن کافی است.

 

گسترش وهابیت‏

در ارتباط با گسترش این فرقه، می‏توان به این عوامل اشاره کرد:

1. تشدید فعالیت‏های تبلیغاتی و فرهنگی وهابیان در داخل ایران و حوزه‏های مسلمان نشین خارجی (نظیر حوزه قفقاز، بالکان و سایر کشورهای مجاور ایران) که آمادگی تأثیرپذیری از انقلاب اسلامی ایران را دارند، مشاهده می‏شود. وهابیت به عنوان جریانی انحرافی در جهان اسلام و و ابسته به استعمارگران، وظیفه جلوگیری از تداوم و گسترش اسلام اصیل را بر عهده داشته، ازاین‏رو، تخریب و ایجاد تزلزل در مبانی فکری و اعتقادی شیعیان، به عنوان محور اصلی این جریان را دنبال می‏کند. از این رو در سال‏های اخیر در جهت همسویی با تهاجم فرهنگی و نظامی آمریکا علیه کشورهای اسلامی و به خصوص ایران، فعالیت‏های تبلیغی خود را در ایران توسعه بخشیده است.

2. وهابیت به دلیل افکار اعتقادی خاصی که در باب شفاعت، توسل، شرک و مانند آن دارد، در تعارض کامل با مذهب شیعه است؛ هر چند که اکثریت فرقه‏های اهل سنت با تفکرات این گروه مخالفند از این رو، گروه یاد شده همواره در تلاش است تا با تبلیغات سازمان یافته (اعم از کتاب، مقاله، سخنرانی و مانند آن)، با شیعه مقابله کند.

3. خطر بزرگ‏تر این گروه، روش‏های دور از منطق اسلامی است که در مسائل سیاسی و حکومتی در پیش گرفته است. ظهور گروه طالبان و القاعده (به رهبری ملاعمر و اسامه بن لادن) نمونه‏ای از این فعالیت‏هاست. که سبب بهانه جویی غربی‏ها شد تا مسلمانان را به تروریسم و خشونت و مخالفت با تمدن متهم کنند؛ تا جایی که دست قدرت‏های استعماری غرب - به خصوص آمریکا - را در منطقه باز گذاشته، زمینه دخالت‏های نظامی و سیاسی آنان در کشورهای اسلامی را فراهم ساخته است که افغانستان و عراق دو نمونه بارز این دخالت‏ها به شمار می‏آیند.

 

برای آگاهی بیشتر به کتابهای زیر مراجعه کنید:

1. آیین وهابیت، جعفر سبحانی.

2. وهابیت، مبانی فکری و کارنامه عملی، جعفر سبحانی.

3. تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1430.

4. وهابیان، علی اصغر فقیهی.

5. خاطرات مسترهمفر (جاسوس انگلیسی در کشورهای اسلامی، ترجمه استاد علی کاظمی).

6. وهابیت از دیدگاه مذاهب اهل سنّت، خالصی خراسانی.

7. تاریخ عقاید وهابی، قزوینی.


1. شوری، آیه 23.

2. کهف، آیه 21.

3. محمد، آیه 19.

4. توبه، آیه 103.

5. مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب، ج 3، ص 1432.

6. آقا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج 8، ص 261

 

جریان وهابیت بر سر دو راهی



سلفیگری و وهابیت
    واژه “سلف” جمع “سالف” و به معنای “پیشینیان” است. “سلف” در نظر اهل سنت به نسل های نخست از مسلمانان یعنی اصحاب پیامبر(ص) و دو نسل بعد از آنان (تابعین و اتباع) اطلاق می شود.
    اصطلاح “سلفی” بر طیف وسیعی از جریانهای اسلامی و اندیشمندان اهل سنت اطلاق می شود که منادی بازگشت به شیوه “سلف”( پیشوایان اهل سنت در قرون نخست اسلامی) هستند. آنان شیوه سلف را نمایانگر اسلام ناب می دانند که جامعه باید به آن برگردد تا مجد و عظمت خود را بازیابد. اما در درون این طیف گسترده، نظریات و عملکردهای بسیار متنوعی وجود دارد: برخی از آنها روح اسلام را از “سلف” الهام می گیرند و بر پایه آن و با توجه به مقتضیات روز به اجتهاد می پردازند اما برخی دیگر در پی پیاده کردن دقیق دیدگاه و سخنان سلف هستند. از آنجا که سلف اهل سنت خود دارای شیوه یکسان نبوده اند از این رو “منادیان بازگشت به سیره سلف” نیز هرگز یکسان نیندیشیده اند.
    به علاوه اینکه “سلف” در چه بازه زمانی مورد نظر باشد بسیار مهم است. مثلااگر منظور از سلف تنها صحابه پیامبر(ص) و یک نسل بعد از آنان (تابعین) باشند، در این صورت امامان چهارگانه فقه اهل سنت نیز از دایره سلف خارج می شوند زیرا هر چهار امام (ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل) پس از عصر صحابه و تابعین زیسته اند. “سلفیگری” با این تفسیر، در مقابل مذاهب اربعه و مستلزم حجیت اجتهاد معاصران بر پایه احادیث و سخنان صحابه خواهد بود. از این رو اکثر علمای اهل سنت که تنها مذاهب اربعه(حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی) را معتبر می دانند، با “سلفیگری” مخالفند زیرا سلفیگری را به معنای تخریب نظام فقهی که ابوحنیفه و شافعی و ... بنا کرده اند، می دانند.
     امروزه آنچه از اصطلاح “سلفی” به ذهن متبادر می شود بیشتر همان جریانی است که با عنوان “وهابی” شناخته می شود و شخصیتهای بارز آن “محمدبن عبدالوهاب” و “عبدالعزیز بن باز” و “ابن عثیمین” و ... هستند. حال آنکه در چند دهه پیش این اصطلاح طیف بسیار گسترده ای را شامل می شد که در میان آنها نام متفکرانی همچون “محمد عبده” و “محمد رشید رضا” و “محمد غزالی(معاصر)“ به چشم می خورد. در واقع “وهابیها” در آغاز اقلیت کوچکی از جریانهای سلفی را تشکیل می دادند اما به تدریج توانستند سوار بر موج شده، خود را نمایندگان اصلی این جریان قلمداد کنند.
     اصطلاح “سلفی” نخست با ظهور برخی از مصلحان اسلامی که در پی نجات امت اسلامی از تعصبات شدید مذهبی بودند مطرح شد. آنان غالبا خود را پایبند به عقاید سلف دانستند ولی در زمینه فقه خواستار “اجتهاد جدید با توجه به اهداف شریعت” و “کاهش تعصبات مذهبی” شدند. این جریان را باید “سلفی اجتهادی” نامید. آنان خود را به فهم عالمان گذشته از قرآن و سنت محدود نمی کردند و معتقد بودند علمای دین باید متناسب با شرایط زمان و مکان به اجتهاد بپردازند. برجسته ترین شخصیتهای این جریان اصلاحی عبارتند بودند از : محمد عبده(د 1905م/1323ق) ، محمد رشید رضا(د1935م/1354ق)، ابن بادیس الجزائری(د 1940م)، علال الفاسی(د1974م/1394ق.) از میان معاصران نیز محمد غزالی(د1996م) و یوسف قرضاوی(در قید حیات) در همین جریان می گنجند.
     اما به تدریج این اصطلاح به کسانی که خود را تنها به “ظواهر قرآن و سنت” پایبند معرفی می کردند و عملاهرگونه “اجتهاد جدید” را “بدعت” می دانستند، اختصاص یافت. این جریان همان پیروان “محمدبن عبدالوهاب” هستند که باید آنها را “سلفیهای نص گرا” یا “وهابی” بنامیم. از ویژگیهای بارز وهابیها این است که بسیاری از مخالفان خود را “کافر” می نامند. به همین خاطر به آنها “تکفیری” نیز گفته می شود. شیوه آنان در فهم اسلام را می توان چنین خلاصه کرد :
    1. مراجعه بی واسطه به احادیث
    2. پرهیز از مراجعه به آثار عالمان اسلام و دیدگاههای اجتهادی آنان
    3. اعتماد به خبر واحد در عقاید و احکام
    4. پرهیز از تاویل نصوص دینی
    5. ترجیح دادن نص بر عقل در موارد تعارض
    6. پرهیز از آمیختن مظاهر غربی با اسلام
     البته برداشت وهابیها از احادیث به شیوه خاص خودشان است. آنان احادیث را همانطور می فهمند که ابن تیمیه(متوفای 828هـ) در آثار خود تفسیر کرده است. به بیان روشنتر آنان در حالی که شعار “گشودن باب اجتهاد” را سر داده، تقلید از امثال ابوحنیفه و شافعی را ناروا می شمرند، در همان حال عملااز “ابن تیمیه” تقلید می کنند. و اگر میان دیدگاه برخی از سلف با دیدگاه ابن تیمیه تعارضی وجود داشته باشد، دیدگاه آنان را به نفع ابن تیمیه توجیه و تفسیر می کنند که دقیقا بر خلاف ادعای سلفیگری است.
    جریان فکری وهابیت از قدیم با دولت عربستان سعودی - که در نظر آنان یک حکومت اسلامی راستین بود- همکاری داشته و از کمکهای مالی و رسانه ای دولت سعودی بهره مند بوده است. اما پس از جنگ خلیج فارس و همکاری آشکار عربستان با آمریکا در حمله به مسلمانان در عراق، وهابیها دچار تناقض شدند. در شرایط جدید برخی از آنان سران عرب را “کافر” نامیده، جهاد با آنان را واجب دانستند. این دسته از وهابیها خود را “سلفیهای جهادی” نامیده، به حرکتهای مسلحانه علیه آمریکا و برخی از دولتهای عربی از جمله عربستان دست زدند و به همین خاطر از سوی دولتها به عنوان “تروریست” معرفی شدند. اما سایر وهابیها ترجیح دادند به جای مبارزه با حکومتهای فاسد، مبانی فکری خود را طبق شرایط جدید مورد بازنگری قرار داده، ضوابط جدیدی برای “تکفیر” و “جهاد” معین نمایند بگونه ای که دامن گیر حاکمان کنونی عربستان نشود.
    
    نگاهی گذرا به تاریخ وهابیت :
    سلفیهای نص گرا(وهابیها) خود را ادامه مکتب اهل حدیث در قرن سوم به رهبری احمد بن حنبل (متوفای241هـ ) می دانند. به گفته آنان شیوهی احمد بن حنبل توسط شاگردانش نسل اندر نسل ادامه یافته تا آنکه ابن تیمیه(متوفای728هـ) آن را رواج داد و با آنچه که “بدعت” و غیراسلامی می دانست مبارزه کرد. البته ابن تیمیه واژه “سلفی” را بکار نمی برد، ولی شیوه او در فهم اسلام، بعدا توسط وهابی ها پیگیری و تحت عنوان “سلفیگری” ترویج شد.
     برخی می گویند “ابن تیمیه” خود دچار انحراف عقیدتی بود و عقاید نادرست را به احمد بن حنبل نیز نسبت می داد و به همین خاطر بارها زندانی شد. برخی از ویژگیهای فکری و شخصیتی ابن تیمیه چنین است: وی احادیث پیامبر اعظم(ص) درباره فضایل امیرالمومنین(ع) و اهل بیت(ع) را انکار می کرد. سفر به قصد زیارت پیامبر اعظم(ص) و ائمه(ع) را بدعت و حرام می دانست. با منطق، فلسفه، عرفان و کلام به شدت مخالف بود. فیلسوفانی همچون فارابی و ابن سینا را دچار انحراف عقیدتی می دانست. عارفان و صوفیانی همچون ابن عربی و صدرالدین قونوی و عفیف تلمسانی را کافر می خواند. با شیعه و معتزله شدیدا دشمنی می کرد. عقاید اشاعره را نیز نادرست می دانست. در بحث علمی تندخو بود و گاه به طرف مقابل اهانت می کرد. معتقد بود اینکه در قرآن کریم از “ تخت پادشاهی خداوند” یاد شده به معنای این است که واقعا خداوند دارای تخت پادشاهی است و بر آن نشسته است!! وی معتقد بود دانشمندانی که این تعبیر را “کنایه از اقتدار و فرمانروایی و احاطه خداوند” دانسته اند اشتباه کرده اند. همچنین می گفت تعبیر “دست خدا” در قرآن به معنای این است که خداوند حقیقتا دارای دست است و نباید آن را کنایه از قدرت و سخاوت پروردگار بدانیم. در یک کلام ابن تیمیه با تاویل و تفسیر عمیق آیات شدیدا مخالف بود و می گفت باید به ظاهر آیات اکتفا کنیم و به همین خاطر عقایدی را ابراز کرد که مستلزم جسم دانستن خداوند متعال است.
     ابن تیمیه در زمان جنگ مغولان با مسلمانان مصر، مردم را به جهاد و مقاومت در مقابل حمله مغولان فراخواند و در پیروزی مصریان نقش مهمی ایفا کرد. وی در تمام عمر خود ازدواج نکرد. با اینکه دانش فراوانی نسبت به ادیان و مذاهب و علوم گوناگون داشت اما بسیار متعصبانه می اندیشید و در مجادلات مذهبی با سلاح اتهام به مخالفان خود حمله می کرد. در فقه عمدتا همان دیدگاه احمد بن حنبل را ترجیح می داد اما در مواردی نیز فتوای خاص خود را داشت. ابن تیمیه در پافشاری بر عقاید خود کم نظیر است. افکار او از یک سو در بسیاری همچون “ابن قیم جوزیه” و “ابن کثیر” اثر گذاشت و از سوی دیگر انتقاد و مخالفت بسیاری از علمای اسلام همچون تقی الدین سبکی شافعی و ابن زملکانی و ابوحیان اندلسی و نورالدین علی بن یعقوب شافعی و دیگران را برانگیخت.
    پس از مرگ ابن تیمیه شیوه سلفی گری عملااز رواج و مقبولیت چندانی برخوردار نبود تا اینکه “محمد بن عبدالوهاب” توانست برای گسترش آن در حجاز با “محمد بن سعود” همپیمان شود. وی در دشمنی با شیعه از ابن تیمیه نیز بی باک تر بود و صریحا اعلام کرد که شیعیان کافرند بلکه هر کس که در کافر بودن آنان تردید کند نیز کافر است!!
    سرانجام “وهابی ها” پس از خونریزیهای فراوان توانستند “شافعی ها” را سرکوب کرده، با تشکیل حکومت پادشاهی آل سعود مذهب “وهابیت” را بر عربستان حاکم کنند. آنان با پشتیبانی دولت ثروتمند عربستان توانستند تبلیغات خود را با شعار جذاب “بازگشت به توحید و اسلام اصیل” و “مبارزه با بدعتها” در کل جهان اسلام گسترش دهند به گونه ای که در حال حاضر در قریب به اتفاق کشورهای اسلامی دارای سازمان تبلیغاتی و فعالیت تشکیلاتی هستند.
    موضع وهابیت درباره جریان ها و شخصیتهای اسلامی معاصر :
    مصلحان اسلامی معاصر همواره مورد حمله تبلیغاتی شدید وهابیها بوده و احیانا از سوی آنان تکفیر شده اند. جریان اصلاحگری اسلامی در نیمه دوم قرن نوزدهم با سید جمال الدین اسدآبادی آغاز شد. وی بر مقابله با سلطه استعمارگران بر کشورهای اسلامی تاکید می کرد. اما پس از او شاگردش “محمد عبده” بر شیوه مسالمت آمیز و پرورش نسلی از مسلمانان آگاه تاکید کرد. در قرن بیستم شاهد بروز شخصیتها و جریانهای اسلامی بسیاری در الجزایر و سودان و لیبی و مغرب هستیم. در این میان می توان از جنبش اخوان المسلمین به عنوان بزرگترین جنبش اسلامی در جهان عرب ، یاد نمود. گرچه بخشهایی از اخوان المسلمین از آن جدا شده، به اقدامات مسلحانه گرایش یافتند اما پیکره اصلی اخوان همواره شیوه مسالمت آمیز را تاکنون ادامه داده است. همه جریانهای فوق با وجود تنوع رویکردها به یک معنا سلفی هستند زیرا همه در پی بازگشت به اسلام سلف می باشند. اما در شرایط کنونی وهابیها با استفاده از ثروت عربستان و رسانه هایی که در اختیار دارند منحصرا خود را “سلفی راستین” و دیگران بویژه سلفیهای اصلاحی و اجتهادی را دچار انحراف از شیوه سلف قلمداد می کنند.
    وهابی ها در رسانه های خود “سید جمال الدین اسدآبادی” و “محمد عبده” را دچار انحراف فکری می خوانند. درباره “اقبال لاهوری” نیز چنین می اندیشند. درباره جنبش اخوان المسلمین نیز موضع مثبتی ندارند. از “شیخ محمود شلتوت”( مفتی اعظم مصر) شدیدا انتقاد می کنند. یکی از اقدامات شلتوت که موجب خشم آنها شد این بود که مذهب تشیع را یکی از مذاهب رسمی اسلامی اعلام کرد. شیخ محمد غزالی(متفکر برجسته معاصر اهل سنت) نیز به خاطر آزاداندیشی و گرایش به وحدت اسلامی شدیدا مورد انتقاد وهابی ها قرار گرفت. در مقابل وی نیز وهابی ها را “یک مشت جاهل و احمق که دچار بیماری روحی هستند” می نامید. مرحوم غزالی معتقد بود وهابی ها خطری برای اسلام و اهل سنت به شمار می روند.
     وهابی ها از جنبش “حماس” در فلسطین به خاطر ارتباط صمیمی با شیعیان انتقاد می کنند. برخی از آنان صریحا ادعا می کنند که مشکلات ملت فلسطین به خاطر این است که مانند وهابی ها متعصب نیستند و با شیعیان ارتباط دوستانه دارند و نسبت به اصل “توحید” پایبندی کافی ندارند!!
    همه گرایش های عرفانی و صوفیانه اسلامی از سوی وهابیان مورد حمله قرار گرفته اند. آنان هرگونه تعامل و مراوده با شیعیان و نیز صوفیه و عرفا را همچون ارتباط با کفار و منحرفان می دانند. در یک کلام اغلب متفکران و جنبش های اسلامی معاصر از سوی وهابیان به عنوان “کافر” یا دستکم “منحرف” قلمداد شده اند. عجیب تر از همه این است که گفته می شود “محمد حامد الفقی” یکی از سران وهابیت در مصر در قرن بیستم، حتی امام ابوحنیفه را کافر می دانست!!! این در حالی است که ابوحنیفه از سوی بسیاری از اهل سنت به عنوان “امام اعظم” شناخته می شود. به عقیده وهابیان، اسلام اصیل تنها در افکار “ابن تیمیه” و “محمد بن عبدالوهاب” خلاصه می شود و همه مذاهب اسلامی اعم از شافعی و حنفی و ... باید جای خود را به مذهب محمد بن عبدالوهاب بدهند.
     وهابی ها بر خلاف عموم اندیشمندان اهل سنت، “تشیع” را برابر با “شرک” تلقی می کنند و هر کس را که خواستار وحدت اسلامی باشد به شدت مورد هجوم و اتهامات بی اساس قرار می دهند. نیازی نیست بیان کنیم که چه تهمتها و افتراهایی به چهره های پرافتخار شیعه همچون امام خمینی(ره) و امام موسی صدر و سید حسن نصرالله زده و می زنند. آنان در دشمنی با شیعه به اصول اخلاقی و صداقت پایبندی ندارند.
    
    وهابیت و منحرف کردن اذهان از مشکلات اصلی :
     در حال حاضر جریان وهابیت تقریبا در همه کشورهای اسلامی مشغول تبلیغ هستند اما از آنجا که از بینش عمیق اسلامی بی بهره اند، از این رو در مبارزه با مفاسد نیز غالبا از مفاسد مهم و علل اصلی غفلت کرده، به معلولها و مشکلات دست چندم می پردازند. به عنوان مثال آنان مردم مصر را از زیارت قبر امام شافعی نهی می کنند و آن را حرام و شرک می نامند اما در برابر همکاری دولت مصر با رژیم صهیونیستی در فشار آوردن بر مردم فلسطین سکوت می کنند. همچنین درباره حکومتهای مستبد و وابسته در جهان عرب که منشا مشکلات می باشند سکوت می کنند. گرچه پس از جنگ اول خلیج فارس، گروهی از وهابیان متوجه تناقضات رفتاری خود شدند اما نتوانستند راه حل منطقی برای حل مشکلات فکری و رفتاری خود بیابند.
    شاید بزرگترین آسیبی که وهابیها به پیکره امت اسلامی وارد کرده اند این است که همواره مسلمانان را به درگیری های داخلی تشویق و از دشمن بیرونی و صهیونیسم غافل کرده اند. آنان بر ضد شیعه و حزب الله لبنان چنان خصمانه موضعگیری می کنند که هرگز علیه صهیونیستها آن گونه سخن نمی گویند. گویی از نظر آنان دشمن اصلی اسلام، شیعیان و مقاومت لبنان و فلسطین هستند!! درباره اندیشمندان معاصر اهل سنت نیز چنین برخوردهای تندی دارند به گونه ای که بسیاری از آنان از بیم وهابیها جرات ابراز نظر ندارند. شاید بتوان گفت بزرگترین دشمنان آزاداندیشی در جهان اسلام در حال حاضر همین وهابی ها می باشند.
    
    شناخت چند شخصیت وهابی معاصر :
    مرجعیت دینی در عربستان از آغاز سلسله پادشاهی آل سعود تاکنون با علمای وهابی بوده است. نام “بن باز” مفتی سابق عربستان برای بسیاری از ما آشناست. نام کامل وی “عبد العزیز بن باز” است. وی در سال 1330هجری قمری متولد شد. پس از سالها تحصیل نزد علمای وهابی و تسلط بر اصول مذهب وهابی در سال 1350ق به سمت قاضی منصوب شد اما همچنان به مطالعات خود درباره وهابیت ادامه داد. بعدها به مقام “مفتی اعظم عربستان” دست یافت. وی تالیفات بسیاری در اثبات مذهب خود و رد مذاهب دیگر دارد. دشمنی او با شیعیان زبانزد خاص و عام است و ماجراهای جالبی در این باره بر سر زبانهاست. می توان رابطه ای بین منافع آل سعود و فتواهای این مفتی وهابی یافت. سرانجام در سال 1420 هجری قمری در سن هشتاد و نه سالگی درگذشت. اندکی پیش از مرگ “بن باز” در سال 1419ق تحولات به سمتی پیش رفت که حتی مفتیان وهابی نیز دانستند که شتابزدگی در صدور حکم ارتداد و تکفیر مسلمانان به زیان خودشان خواهد بود از این رو بیانیه ای صادر کرده همگان را از شتابزدگی در تکفیر دیگران بر حذر داشتند. این بیانیه نقطه عطفی در تاریخ وهابیت به شمار می رود و به روشنی اثبات کرد که شیوه تکفیر قابل ادامه نیست.
     شخصیت دوم در میان علمای وهابی عربستان “محمد بن صالح العثیمین” نام دارد که در 1347 هجری قمری در قصیم عربستان متولد شد و پس از سالها تحصیل از جمله شاگردی نزد “بن باز” در شمار مفتیان طراز اول عربستان درآمد. وی در سال 1421ق درگذشت. نظرات فقهی او نزد وهابیان در حد نظرات “بن باز” ارزشمند تلقی می شود.
    “عبدالعزیز آل شیخ” مفتی کنونی عربستان از نوادگان “محمد بن عبدالوهاب”(بنیانگذار مذهب وهابیت) می باشد. وی در سال 1362هجری قمری متولد شد. سالیانی در محضر علمای وهابی از جمله “بن باز” شاگردی کرد و به منصب “قائم مقام مفتی اعظم” دست یافت تا اینکه در سال 1420ق با درگذشت “بن باز” از سوی پادشاه عربستان به مقام مفتی اعظم منصوب شد و همچنان در این مقام باقی است.
    “بن جبرین” آخوند وهابی دیگری است که به فتواهای تند و تکفیر شیعیان مشهور است. وی متولد سال 1353هجری قمری است و نزد “بن باز” شاگردی کرده است. در حال حاضر شاید بتوان او را تندروترین مفتی عربستان به شمار آورد که بی وقفه به شیعه تهمت و افترا می بندند.
    “سلمان العوده” (متولد 1376هجری قمری) یک وهابی تجدیدنظر طلب است که معتقد است باید از شدت حمله به شیعیان کاسته شود. وی دریافته است که دیگر نمی توان با ادبیات تکراری “تکفیر” و “ناسزا” به پیش رفت و از این پس باید با شعار “گفتگو” وهابیت را تبیین نمود. به همین دلیل در میان وهابیان مخالفانی دارد. یکی از ویژگیهای نسل جدید آخوندهای وهابی این است که با شبکه های ماهواره ای قرارداد می بندند و از رسانه ها و اینترنت استفاده بهینه می کنند. باید دانست طبق عقیده وهابیان هر کس با قرآن آشنا باشد و کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم را خوانده باشد می تواند برای خود فتوا بدهد!! از این رو بسیاری از آخوندهای وهابی پس از مدتی تحصیل شروع به فتوا دادن می کنند و در این کار نوعی رقابت و همچشمی نیز مشهود است. بسیاری از آنان شماره تلفن همراه خود را برای پاسخ به سوالات شرعی آقایان و خانمها در اختیار عموم قرار می دهند.
    بروز یک جریان تجدیدنظر طلب در درون وهابیت :
    در درون وهابیت قشر معتدلی در حال ظهور و بروز است. این قشر که بیشتر از نسل تحصیل کرده و جوان تشکیل شده و حتی بعضی از اساتید و علمای بزرگ آنان با آنها هماهنگ هستند، مسلمانان را متهم به شرک نمی کنند و از خون ریزی بیزارند و از گفتگوهای منطقی و دوستانه بین مذاهب اسلامی استقبال می کنند. آنان ضمن تجدید نظر در افکار خشونت آمیز گذشته، حاضر به تعامل با سایر مسلمانان جهان هستند.
     شاید بتوان از “شیخ حسن بن فرحان مالکی” به عنوان برجسته ترین و شجاع ترین وهابی تجدیدنظر طلب یاد کرد. وی کتابی تحت عنوان “داعیه ولیس نبیا” را نوشت و در این کتاب گفت که “محمد بن عبدالوهاب تنها یک مبلغ دینی بوده و هرگز یک پیامبر معصوم نبوده است” وی خواستار تجدیدنظر در برخی از رفتارهای وهابیان بویژه شتابزدگی در تکفیر و قتل دیگران شده است. البته انتشار این کتاب خشم تندروها را برانگیخت و نویسنده آن را کافر و مرتد نامیدند. برای اطلاع بیشتر درباره این جریان تجدیدنظر طلب می توانید به کتاب “وهابیت بر سر دو راهی” نوشته آیت الله ناصر مکارم شیرازی(دام ظله) که در پایگاه اینترنتی ایشان قابل دانلود است، مراجعه فرمایید.
    
    منابع درباره موضوع وهابیت :
     کتابهای مفیدی درباره وهابیت منتشر شده است. در صورتی که مایل باشید درباره وهابیت مطالعه عمیق تری داشته باشید می توانید به آثار زیر مراجعه کنید. ما نیز در نگارش این مقاله برخی از این آثار مراجعه کرده ایم :
    1. “پاسخهای جوان شیعی به پرسشهای وهابیان” نوشته محمد طبری ؛ انتشارات مشعر
    2. “وهابیت بر سر دو راهی” نوشته آیت الله ناصر مکارم شیرازی(این کتاب در پایگاه اینترنتی ایشان قابل دانلود است: سایت مکارم )http :// /persian/www.makaremshirazi.org
    3. “آیین وهابیت” نوشته آیت الله جعفر سبحانی
    4. مقاله “ابن تیمیه” در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج؛ 3 نوشته عباس زریاب خویی (قابل دسترسی از طریق سایت دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و پایگاه : )http:// www.tebyan.com
    5. مقاله “السلفیه” در دایره` المعارف “ویکیبیدیا”(عربی)
    6. دعوی المناوئین، شیخ احمد زینی دحلان شافعی
     
 

( مترجم: ترجمه و نگارش : اسلام ملکی معاف) 

(http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1764359  

نقد شیخ محمد عبد الوهاب از درون(۳)

مشکل عدم تمییز میان عدالت یاران بیامبر ومیان حجیت آنها در نزد عبدالوهاب :

حقیقت دوم:

با توجه به تجربه طولانی که در گفتگو با برادران وهابی، و همچنین گرایش گذشته ام به این گروه فکری، معتقد هستم: صحیح نیست در ابتدا برای وهابیان، مساله «نقد عدالت تمامی صحابه» را مطرح کنیم. زیرا وهابیان با طرح این مساله گریزان خواهند شد، در حالی که هدف ما هدایت آنان به حقیقت است نه فراری دادنشان از حقیقت. به همین جهت ضروری است در ابتدا مساله «نقد حجیّت صحابه» را برای آنان مطرح کنیم و این مساله را برایشان روشن کنیم که حتی با پذیرش عدالت تمامی صحابه، این دیدگاه دلیل بر حجّت بودن تمام صحابه نیست... ما اهل بیت(علیهم السلام) را به دلیل وجود حدیث ثقلین حجّت دانسته ایم... اساسا تلازمی میان عدالت تمامی صحابه و حجّت بودنشان برای ما وجود ندارد. مشکل وهابیان این است که میان عدالت و حجیّت خلط کرده اند. ممکن است شخصی دارای عالی ترین درجات عدالت و تقوا باشد ولی به این معنا نیست که او حجّت است، زیرا دلیل اثبات کننده حجیّت با دلیل اثبات کننده عدالت متفاوت است. حجّت شمردن اهل بیت از طرف ما تنها به این دلیل است که خداوند فرمان داده به اهل بیت تمسّک کنیم، همانگونه که فرمان داده به قرآن و سنّت تمسّک نماییم. به همین جهت باید روشن کرد نظریه عدالت تمامی صحابه، دلیل بر تمسّک به آنان بعد از قرآن و سنّت نیست، زیرا دلیل تمسّک به آنان با دلیل اثبات کننده عدالت صحابه متفاوت است. باید گفتگو میان ما و وهابیان درباره حجیّت صحابه باشد، نه درباره عدالت صحابه. طرح مساله عدالت صحابه تنها بعد از طرح بحث حجیّت صحابه صحیح است.

 غفلت شیخ عبدالوهاب از احادیث نهى ازقتل نمازگزاران حتى اگر مشرک بودند :

حقیقت سوم:

تمام تلاش خود را به کار گرفتیم تا با شیوه ای جدید، با توجه به روش فکری وهابیت، آنان را درمان کنیم. وهابیان اصرار دارند بسیاری از مسلمانان مشرک شده اند و به همین دلیل، کشتار آنان را جایز می دانند. با توجه به تجربه ام در گفتگو با وهابیان دریافته ام تاثیرگذارترین روش در جلوگیری از کشتار اهل سنّت و شیعیان توسط وهابیان، طرح احادیثی از پیامبر(ص) در نهی از کشتار نمازگذاران است هر چند این نمازگذاران مشرک یا منافق باشند. به دلیل وجود این احادیث یکی از پیشوایان وهابی معاصر، شیخ «مقبل وادعی»-خدا او را رحمت کند-  به عدم جواز قتل مشرکان شیعه و صوفیه فتوا داده است[1].

شاید روشی که به شکل قطعی وهابیان را از ریختن خون شیعیان و اهل سنت مشرک!! منع می کند، ان این باشد که برای وهابیان روشن کنیم، بر فرض که شیعیان و بسیاری از اهل سنّت مشرک شده باشند، ولی شیخ مقبل وادعی – با اینکه در بسیاری از کتاب هایش تصریح کرده که آنان مشرک هستند- با این حال چون نماز را رها نکرده اند، نمی توان آن ها را کشت. زیرا رسول خدا از کشتار نمازگذاران نهی کرده است هر چند مشرک و منافق باشند.

در کتاب های حدیثی اهل سنّت ثابت است که مردی به رسول خدا(ص) گفت: «ای محمد تقوای خدا را پیشه کن!

پیامبر(ص) به او گفت: آیا کسی تقوای حقیقی از من به رعایت تقوا وجود دارد؟

خالد بن ولید گفت: ای رسول خدا! اجازه بدهید گردن او را بزنم.

رسول خدا فرمود: ای خالد این کار را نکن! شاید او جزو نمازگذاران باشد[2]».

عسقلانی در کتاب «الاصابة» در ضمن بیان زندگی نامه «سرحون» - که جزو منافقین بوده- بیان کرده: «اصحاب پیامبر قصد داشتند سرحون را بکشند. رسول خدا(ص) پرسید: آیا او اهل نماز است؟

گفتند: بله.

رسول خدا(ص) فرمود: از کشتن نمازگذاران نهی شده ام».

ذهبی در کتاب «میزان الإعتدال» - با سندی ضعیف- در زندگی نامه «عامر بن عبدالله بن سیّاف» از انس نقل کرده: «در نزد رسول خدا(ص) نام مردی برده شد. گفته شد: او پناه منافقان شده و درباره او سخنان زیادی رد و بدل شد... سپس از رسول خدا(ص) برای کشتن او اجازه گرفتند. رسول خدا(ص) از آنان پرسید: آیا او اهل نماز است؟

پاسخ دادند: بله ولی نمازش برای او فایده ای ندارد.

رسول خدا(ص) فرمودند: من از کشتن نمازگذاران نهی شده ام».

روایات فراوان و صحیحی وجود دارد که روشن می کند، رسول خدا(ص) از کشتن مشرکان یا منافقانی که نماز را ترک نکرده اند، نهی کرده است... این روایات را برای وهابیانی فراوانی که دستشان به خون شیعیان آلوده شده، مطرح کردم. وقتی فتوای مقبل وادعی را برایشان خواندم، توبه خود را از کشتن شیعه اعلام کردند.

 اشتباه عبدالوهاب وطرفداران وى در نسبت تکفیر شیعه به ابن تیمیه :

حقیقت چهارم:

از آنجا که برای ما ثابت شده، برادران وهابی، شیعیان را به دلیل وجود فتوای امام ابن تیمیه، می کشند، باید برایشان روشن کنیم: ده ها دلیل وجود دارد که روشن می کند، فتوای ابن تیمیه، درباره نصیریه صادر شده نه درباره شیعیان دوازده امامی. دلایل فراوانی از کتاب های ابن تیمیه وجود دارد که ابن تیمیه تصریح دارد شیعیان دوازده امامی را تکفیر نکرده است. در گفتگوهایم با وهابیان، بسیاری از وهابیان را قانع کرده ام که شیخ محمد عبدالوهاب و پیروانش، سخن شیخ ابن تیمیه را درباره شیعیان دوازده امامی، تحریف کرده اند. این مساله نقش مهمی در تقریب میان شیعیان دوازده امامی و وهابیت دارد.

غفلت شیخ عبدالوهاب از خطر امویان نتیجه تقلید او از ابن تیمیه :

حقیقت پنجم:

مساله ای است که در مقدمه به آن اشاره کردم یعنی «نقش بنی امیه در جداکردن اهل سنّت از اهل بیت(علیهم السلام)»... برای شناخت «ساختار اندیشه وهابیت» ضروری است درباره تاثیرگذاری بنی امیه بر فرقه وهابیّت تحقیق و پژوهش کنیم.

پیروان بی گناه این گروه، گمان می کنند، پادشان بنی امیه، همان جانشینان دوازده گانه پیامبر هستند. کسانی که پیامبر آنان را در نظر داشته و درباره شان فرموده: «دین پیوسته به واسطه دوازده نفر حفاظت خواهد شد».

در دوره ای از زندگی ام گمان می کردم کسانی که به بنی امیه انتقاد شدید می کنند، به اسلام انتقاد کرده اند و به حدیث امامان دوازده گانه اشکال گرفته اند. چون معتقد بودم این حدیث حفظ دین را در دستان بنی امیه قرار داده است.

همچنان به یاد می آورم وقتی در عربستان و در دانشکده های وهابیان در یمن تحصیل می کردیم، به دلیل وجود کتاب «منهاج السنة» نوشته امام ابن تیمیه و کتاب «العواصم من القواصم» نوشته امام ابن عربی مالکی به تحقیق «محب الدین خطیب»، شأن بنی امیه را بالا برده، از مقام حضرت علی(علیه السلام) می کاستیم. تمرکز ما بر این دو کتاب، باعث شده تاریخی نادرست را درباره حضرت علی(علیه السلام) با خود همراه کنیم. از سوی دیگر، جانمان سرشار از شیفتگی دشمنان حضرت علی(علیه السلام) شده بود.

در آغاز اگر بخواهیم، در اندیشه وهابیّت، مشکل بنی امیه را حل کنیم، باید اشتباهات ابن تیمیه و ابن عربی را در این دو کتاب، برای وهابیان تشریح نماییم.

به یاد می آورم وقتی این دو کتاب را مطالعه می کردم، گمان می کردم، دفاع از بنی امیه، بخشی جدانشدنی از دین اسلام است همچنین ضروری است از حضرت علی(علیه السلام) به جهت برخی مواضع ایشان انتقاد کنم چون مواضع حضرت علی(ع) باعث به وجود آمدن فتنه های صدر اسلام شده بود!!

معتقد بودیم، اندیشه برتر دانستن حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) اندیشه ای جاهلی است چون ابن تیمیه گفته بود: «مقدم داشتن خاندان رسول خدا(ص) در اثر فرهنگ جاهلیت است. در زمان جاهلیت خانواده رئیسان از دیگران برتر به حساب می آمدند[3]».

وهابیان نتوانسته اند به حقیقت شخصیّت حضرت علی(علیه السلام) چنان که در کتاب و سنّت است، راه یابند، چون همیشه این شخصیت بی نظیر را تحت تاثیر کتاب «منهاج السنة» یا کتاب «العواصم من القواصم» بررسی کرده اند.

به همین جهت همیشه از این سخن «ابن تیمیه» شاد می شدم: «هیچ کدام از امامان چهارگانه اهل سنّت و رهبران فقهی دیگر مذاهب، در فقه خود به حضرت علی(علیه السلام) مراجعه نمی کردند[4]».

به این شکل افتخار ما این بود که از حضرت علی(علیه السلام) استفاده ای نکرده ایم[5]!!

منتقدان و طعنه زنندگان به حضرت علی(علیه السلام) را مدح کرده، به آنان اعتماد می کردیم و فضیلت آنان را بیش از انتقاد کنندگان از دیگران می دانستیم. ما از ابن تیمیه دیدگاه مشهورش را آموخته بودیم: «منتقدان حضرت علی(علیه السلام) گروه های گوناگونی بودند. آنها بافضیلت تر از منتقدان ابوبکر، عمر و عثمان هستند[6]».

بار دیگر از خواننده خواهانیم اندکی بیشتر صبر و تأمّل کنند، سخنان ابن تیمیه درباره حضرت علی(علیه السلام) را بیشتر دنبال کرده، تا آگاه شوند، اندیشه وهابیت به سخنانی ایمان آورده که در اندیشه اش محبّت بنی امیه و ستم به امام علی را غرس کرده است. به همین جهت باید با وهابیّت با حکمت و دقّت تعامل کرد، چون حقیقت «مقام امام علی(علیه السلام)» را نمی شناسند.

***

اکنون باید دید، اشتباه کجا اتفاق افتاده؟ خطر و اشتباه در روشی است که از امام ابن تیمیه و امام ابن عربی، به شکل مشترک، دریافت کرده ایم.

این روش باعث شده میان شرایط حاکمیّت خلفای سه گانه و شرایط زمانی حکومت حضرت علی(علیه السلام) خلط کنیم. تصوّر ما این بود که جنگ ها و مشکلاتی که در زمان حکومت حضرت علی(علیه السلام) انجام شد، پیامدی حتمی بود. این مشکلات بدون مقدماتی از پیش تعیین شده، ناگهانی و به دلیل شیوه حکومت حضرت علی(علیه السلام) به وجود آمد. علّت این تصوّر این بود که از حوادث دردناک بسیاری که در زمان خلفای سه گانه اتفاق افتاده بود، بی اطلاع بودیم. نمی دانستیم این حوادث مقدمه بحران ها و پیامدهای دوران حضرت علی(علی السلام) بوده.

به سبب مشکلات ایجاد شده در زمان خلفای سه گانه، به حضرت علی (علیه السلام) حمله می کردیم.

چون در این کتاب با تکیه بر تجربه ام، به دنبال درمان برادران وهابی خود هستم، به نوبه خود، در پردازش روشی مناسب و مبنایی برای درمان اندیشه وهابیت نسبت به «مساله بنی امیه»، مشارکت می کنم.

ترجیح می دهم در این مساله، با کمال اختصار، تجربه خود را نسبت به بنی امیه، در هنگام تحصیل در عربستان و پیش از آن، در دوره تحصیل در دانشکده های وهابی یمن، بیان کنم.

به یاد می آورم در سال های 1987-1985 میلادی در منزل یکی از قاضیان به نام «احمد عبدالله خجری» جمع شده بودیم. مجموعه ای از شخصیّت های بزرگ در این جلسه حضور داشتند.  شخصیت هایی مانند شیخ مبلّغ «حسن حکیمی» امام جماعت مسجد کبیسی در این جمع بودند. درباره اشتباهات حضرت علی(علیه السلام) صحبت می کردیم. به این نتیجه رسیدیم اگر امام علی(علیه السلام) در زمان زندگی پیامبر(ص) کشته می شد، امّت اسلامی از گرفتاری به فتنه های ایجاد شده به واسطه زنده ماندن حضرت علی(علیه السلام) بعد از پیامبر(ص) در امان می ماند! تمامی شرکت کنندگان در جلسه تحت تاثیر دو کتاب «منهاج السنة» و «العواصم من القواصم» بودند. این دو کتاب، منبع اصلی شناخت امام علی(علیه السلام) و همچنین منبع اصلی شناخت بنی امیّه نزد وهابیّت است. این دو کتاب در قلب خوانندگان، ولایت بنی امیه و جفا به امام علی(علیه السلام) را غرس می کند.

بعد از سفر تحصیلی به دانشگاه امام محمد بن سعود در عربستان، ارتباطم به بنی امیه تحت تأثیر ده ها کتاب و رساله دکترا و کارشناسی ارشد، که در عربستان منتشر شده بود، قویتر شد. در این کتاب ها، از امام علی(علیه السلام) انتقاد می شد و از بنی امیه ستایش! چون این کتاب ها برخواسته و مولود دو کتاب «المنهاج» و «العواصم» هستند.

در حقیقت برای این دوره نخستین در زندگی ام، اهمیّتی بیش از این قائل نیستم که بتوانم با استفاده از این دوره، بسیاری از برادران وهابی را که همچنان تحت تاثیر این تفکر زندگی می کنند، نجات دهم. حوادثی که برای من در دانشکده های وهابی یمن و همچنین دانشکده امام محمد بن سعود عربستان، اتفاق افتاده، هر چه بوده گذشته است ولی شناخت تجربه من برای آگاهی از ارتباط وهابیّت با بنی امیه مهم است.

به بررسی و پژوهش عمیق درباره مساله بنی امیه توجهی نداشتم تا این که برای تحصیل در سال 1988 میلادی به عربستان مسافرت کردم.

فرق میان روش ابن تیمیه وابن عبدالوهاب ومیان روش سید قطب در موضوع بنى امیه :

وقتی به عربستان رسیدم، میدان مبارزه بزرگی را میان پیروان روش سید قطب در تعامل با امام علی(علیه السلام) و بنی امیه، با پیروان روش ابن تیمیه و ابن عربی دیدم.

با این درگیری آشنا نبودم. مساله ای که در عربستان، توجه من را به خود جلب کرد، حمله شدیدی بود که بر ضد سید قطب انجام می شد. کتاب ها و مقاله هایی به شکل مجانی در دفاع از عثمان بن عفان-رض- و در دفاع از ابوسفیان و معاویه و عمروبن عاص توزیع می شد. درباره تمام شخصیت ها و نمادهای بنی امیه کتاب منتشر شده بود. این کتاب ها در مقابل حمله سید قطب به شخصیّت های بنی امیه از عثمان بن عفّان تا آخرین حاکم بنی امیه نگاشته شده بود.

فتوای شیخ و استاد من، شیخ «بن باز» مفتی کشور عربستان درباره سید قطب، به شکل مجّانی در همه جا توزیع می شد. شیخ بن باز، به جهت انتقاد سید قطب از عثمان بن عفّان و تمامی شخصیت های بنی امیه، او را گمراه معرفی کرده بود.

این مبارزه، بین ما، تحصیل کنندگان دانشگاه امام محمد بن سعود، سر و صدای زیادی برپا کرده بود. در میانه این درگیری ها، کتاب «العتب الجمیل علی أهل الجرح و التعدیل» نوشته امام «محمد بن عقیل بن عمر شافعی» را مشاهده کردم. بعد از مطالعه این کتاب اشتباهات ابن تیمیه و ابن عربی در حمله به اصحاب کساء و محبّتشان به بنی امیه را درک کردم.

شروع به مقایسه دو روش موجود در عربستان کردم: روش سید قطب و روش ابن تیمیه در موضع گیری نسبت به حضرت علی(علیه السلام) و بنی امیه. به سخنان سید قطب درباره عثمان بن عفّان، معاویه و عمربن عاص و ... مراجعه کردم. با توجه به این که تخصص من علوم حدیث بود، سخنان سید قطب را در کتاب های حدیثی، با سندهای صحیح پیدا کردم.

فرق میان روش ابن تیمیه ابن عربى مالکى وابن عبد  الوهاب ومیان روش سید قطب در معرفت امام على  :

در همان وقت در کتاب «کتب و شخصیات»، نوشته های ابن تیمه و سید قطب را درباره امام علی(علیه السلام) مقایسه کردم. در افکار سید قطب مطالب جدیدی را یافتم که پیشتر نمی دانستم. در همان وقت هر چه بیشتر کتاب های سید قطب را می خواندم، دشمنی امام علی(علیه السلام) از دلم بیشتر بیرون می رفت و ارتباطم با بنی امیه کمتر می شد.

نتیجه این شد که این بار نه با نگاه تقلیدی که با نگاه انتقادی دو کتاب «منهاج السنة» و «العواصم من القواصم» را بررسی کردم. سید قطب انتقادهای این دو کتاب از حضرت علی(علیه السلام) و فضائلی را که برای بنی امیه ذکر کرده بودند، از ریشه رد کرده بود.

کتاب ها و مقالات زیادی وجود دارد که سید قطب را جزو غلو کنندگان درباره حضرت علی(علیه السلام) و جاهل به مقام اصحاب پیامبر(ص) برشمرده است. ولی من با روش محدثان پیش رفتم، دیدم سید قطب از ابن تیمیه، در شناخت تاریخ امام علی(علیه السلام) و بنی امیه آگاه تر بوده است. از برادران، دوستان و بستگان وهابی ام خواهش دارم، در تجربه من بیاندیشند. این خاطرات را تنها تجربه ای شخصی، تاریخی و پایان یافته ندانند که دلیلی برای صرف کردن وقت و صحبت کردن درباره آن وجود ندارد. این تجربه ارتباطی بسیار قوی با پیوند وهابیان و بنی امیه دارد. انتقادها و نکات منفی که درباره امام علی(علیه السلام) در پایان نامه های دانشگاهی عربستان تحت عنوان «پژوهش هایی درباره علی بن ابی طالب(علیه السلام)» مطرح می شود.

در اینجا نمونه هایی از این کتاب هایی را که وهابیان به قصد دفاع از بنی امیه یا به قصد طعنه زدن به امام علی(علیه السلام) توزیع می کنند، ذکر می کنیم. هر چند برخی از این کتاب ها به قلم شخصیت های وهابی نیست:

«محاضرات عن الدولة الأمویّة» نوشته شیخ خضری بک. این کتاب را وهابیان ترویج می کنند، چون نویسنده در این کتاب، یزید بن معاویه را ستایش کرده و از امام حسین(علیه السلام) انتقاد می کند.

«بنو أمیّة» نوشته دکتر عبدالحلیم عویس. این کتاب را در دفاع از بنی امیه و به قیمت قدرناشناسی از امام علی، حسن و حسین(علیهم السلام) نگاشته است.

«حقائق عن أمیرالمؤمنین یزید بن معاویة» نوشته هزاع شمری.

«تعلیقات الشیخ محب الدین الخطیب علی کتاب العواصم من القواصم» حواشی محب الدین سرشار از ستایش یزید بن معاویه و تمامی خاندان بنی امیه و انتقاد از امام حسین(علیه السلام) است.

«العهد الأموی» نوشته مورّخ معاصر محمود شاکر. وهابیان این نویسنده را ستوده اند. او به شدّت از بنی امیه دفاع می کند. بین او سید قطب مبارزه فکری بزرگی درباره عثمان بن عفان، معاویه و عمرو بن عاص در گرفته است.

«خلافة علی بن أبی طالب» نوشته دکتر وهابی عبدالحمید بن علی ناصر فقیهی. این کتاب پایان نامه کارشناسی ارشد نویسنده است که از طرف دانشگاه اسلامی مدینه در عربستان صادر شده است... در این کتاب از شیوه بیعت امام علی(علیه السلام) انتقاد شده است. او معتقد است بیعت امام علی(علیه السلام) پدیده نسنجیده ای بود که عمر نسبت به آن هشدار داده بود. همچنین تصریح می کند که مجلس شورا برای انتخاب امام علی(علیه السلام) تشکیل نشده است و حوادث اتفاق افتاده و حضور اعراب بی تمدن، بیعت حضرت علی(علیه السلام) را تحمیل کرده بود.

«هند بنت عتبة» نوشته وهابی منیر محمد غضبان. در این کتاب هند جگر خوار ستوده شده و از اهل بیت پیامبر(ص) انتقاد شده است.

«الخلیفة المفتری علیه» به قلم نویسنده وهابی محمد صادق عرجون. در این کتاب مقام بنی امیه را بالابرده، به امام علی(علیه السلام) طعنه می زند.

«من سبّ الصحابة و معاویة فأمّه هاویة» به قلم نویسنده وهابی محمد بن عبدالرحمن مغربی.

دیدگاه سید قطب در صحابه پیامبر که عبدالوهاب در آنها غلو کرده است :

شاید یکی از مسائلی که بر ما واجب می کند، وهابیان را به دیدگاه عالمان اهل سنّت درباره اهل کساء و همچنین بنی امیه آگاه کنیم، درمان برادران وهابی از بیماری «غلو» درباره بنی امیه است.

این پدیده کوتاهی در حق اهل بیت[7] است.

در این جا مایل هستم دیدگاه شهید سید قطب را درباره برخی صحابه که در به قدرت رسیدن بنی امیه نقش اساسی داشتند، بیان کنم. چون خودم با استفاده از کتاب های حدیثی اهل سنّت، صحّت گفته های سید قطب را به دست آورده ام، این عبارات را نقل می کنم. برای من روشن شد که روش سید قطب به حقیقت نزدیکتر از روش ابن تیمیه است.

در اینجا دیدگاه سید قطب را همانگونه که شیخ ربیع مدخلی در کتابش به نام «أضواء إسلامیة» خلاصه کرده، مطرح می کنم:

«موضع سید قطب نسبت به عثمان و اغلب صحابه-رضوان خداوند بر آنها باد- چه بوده؟ سید قطب به خلیفه راشد، شهید مظلوم عثمان بن عفّان-رضوان خدا بر او باد- طعنه زده و ناسزاگویی کرده است:

خلافت او را نامشروع دانسته. سید قطب گفته: «ما به مشروع بودن خلافت علی (ع) تمایل داریم زیرا در مسیر طبیعی خلافت شیخین بوده، ولی دوران عثمان شکافی در بین خلافت شیخین و خلافت حضرت علی بود»[8].

گمان کرده تصوّر حقیقت حاکمیّت، بدون تردید مسایلی در دوران عثمان تغییر می دهد...

سید قطب ضمن انتقاد از عثمان-رض- گفته: «عثمان معتقد بود رهبری مسلمانان، به او آزادی استفاده از اموال مسلمانان و هبه و هدیه کردن این اموال را می دهد. در بیشتر مواقع به منتقدان خود نسبت به این سیاست، پاسخ می داد: «اگر این گونه رفتار نکنم، در چه محدوده ای رهبر هستم»؟ همچنان که گمان می کرد، رهبر بودن به او اجازه خواهد داد خواندان بنی معیط و بنی امیه را که خویشاوندان او بودند، بر سرنوشت مسلمانان مسلّط کند. در میان این افراد، حکم بن مروان یعنی کسی بود که پیامبر او را از مدینه بیرون کرده بود. تنها به این دلیل که حق خود می دید خویشاوندنش را اکرام کرده، به آنها رسیدگی کند».

سید قطب گفته است: «عثمان در روز ازدواج دخترش با حارث بن حکم، از هزینه بیت المال به او دویست هزار دهم هدیه داده است».

او را متّهم کرده، بسیاری از ولایات را به خاندانش بخشیده است. در کتاب عدالت اجتماعی در اسلام، ص187 چاپ پنجم نوشته است: «به جز مساله اموال! سرپرستی ایالت های متعددی، به خویشاوندن عثمان واگذار می شد. یکی از این افراد معاویه بود که عثمان فرمانروایی او را توسعه داد و فلسطین و حمص را هم تحت سیطره قدرت او درآورد. رهبران چهار لشکر را برای او جمع کرد و زمینه مطالبه پادشاهی را بعد از عثمان در زمان خلافت علی بن ابی طالب، فراهم نمود معاویه [در این دوره] مال و سپاهیان زیادی جمع آوری کرد».

عثمان را به انحراف از روح اسلام متهم کرده است...

انقلاب بر ضد عثمان را ستوده است و معتقد بود این انقلاب از مواضع عثمان به روح اسلام نزدیک تر است...

ادعا کرده، توافقات نابجا، در پایان باعث رسیدن خلافت به عثمان شده است.

متّهم کردن عثمان به ایجاد زمینه برای تشکیل دولت اموی در زمان زندگی.

 سید قطب، عثمان را به بستر سازی برای مبانی اموی دور از روح اسلام نموده است. و طعنه های شدید دیگر...[9] ».

نقش سید قطب در نجات من از دیدگاه ابن تیمیه وابن عبدالوهاب در مورد امام على وبنى امیه :

در حقیقت سخنان سید قطب برای من و برخی دیگر از دوستانم در دانشگاه امام محمد بن سعود،  انقلاب جدیدی علیه مطالعاتمان درباره عثمان بن عفّان در کتاب های ابن تیمیه بود.

سخنان سید قطب در پیدایش اختلاف میان بخش بزرگی از فرزندان جامعه عربستان و یمن، نقش آفرینی کرد. در این جا قصد دارم ارتباط سخنان سید قطب را با تجربه خود و تجربه بسیاری از بردران وهابی بیان کنم. کتاب های سید قطب مساله جدیدی را برانگیخت.

از وقتی به عربستان وارد شدم، کتاب های سید قطب را برادرش، «محمد قطب» با اقامتی که در عربستان، در تمامی شهرهای عربستان توزیع کرد. در عربستان میدان نبرد جدیدی شروع شد که میدان فکری پیشین را کم رونق کرده بود، مساله از حمله به امام علی(علیه السلام) که پیشتر به آن اشاره کردیم- قبل از ورود کتاب های سید قطب به عربستان و یمن- به سخن درباره عثمان تغییر پیدا کرد. به جای اینکه درباره انتقادهای وارد شده به حضرت علی(علیه السلام) گفتگو کنیم، محور سخن به انتقادهای مطرح شده درباره عثمان و بنی امیه تبدیل شده بود. حتی دیدیم در نوشته های سید قطب از خلافت عمر بن خطاب هم انتقاد شده است. شیخ وهابی ربیع مدخلی در این باره می نویسد:

«کسانی که در رفتار و روش های سید قطب، دقّت نظر داشته باشد، مذهب او را خواهد شناخت و درک می کند او حتی از عمر هم ناراضی بود، زیرا عمر در طول زندگی خود در بخشش از بیت المال به برخی افراد بیشتر عطا می کرد. به نظر سید قطب، بیشتر اجرت دادن، سنّت عمر بوده است. سید قطب از روی تقیّه، انتقاد به عمر بن خطاب را ترک کرده است[10]».

به نظر من بیان دیدگاه های سید قطب درباره برخی صحابه، برای درمان اندیشه وهابیّت از مشکل غلو درباره برخی صحابه ضروری است.

دیدگاه سید قطب در مورد امام حسین ونقش او در نجات بنده از تفکر ابن تیمیه وتفکر عبد الوهاب :

در پایان فراموش نمی کنم اشاره کنم، سخنان سید قطب، درباره امام حسین(علیه السلام)، در دانشگاه امام محمد بن سعود، معرکه بزرگی را پدید آورد. ما بنا به روش ابن تیمیه و ابن عربی مالکی، معتقد بودیم جنبش امام حسین(علیه السلام) در کربلاء، جنبشی منحرف از مسیر صحیح بوده است... عبارات سید قطب در دانشگاه، مطرح شد و انقلابی بزرگ را در جای جای کشور عربستان پدید آورد.

مجال محدود، اجازه طرح تمامی عبارات سید قطب درباره امام حسین(علیه السلام) را نمی دهد. به همین جهت به این سخن ارزشمند اکتفا می کنم:

شهید سید قطب در تفسیر آیه 51 سوره غافر «إنّا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الأشهاد» در تفسیر «فی ظلال القرآن» گفته:

«مردم معنای پیروزی را در قالب مشخص، شناخته شده برای خود محدود کرده، نگاهی نزدیک بین به پیروزی دارند، در حالی که پیروزی شکل های گوناگونی دارد. گاهی اوقات، در دید انسانهای کوته نگر، برخی پیروزی ها به شکل شکست جلوه گر می شود. ابراهیم(علیه السلام) در آتش افکنده می شود ولی از عقیده و دعوت الاهی خود برنمی گردد. آیا این موضع پیروزمندانه است یا موضع شکست؟ بدون شک در منطق عقیده، ابراهیم در حالی که به آتش افکنده می شد، در اوج قله پیروزی بود، همچنین وقتی از آتش نجات یافت، بار دیگر پیروز شد. این چهره ای از پیروزی است و آن هم چهره ای دیگر. در ظاهر فاصله زیادی با پیروزی دارد ولی در حقیقت بسیار نزدیک به پیروزی است.

حسین- که رضوان الاهی شامل حالش باد- با چنین عظمتی و در عین حال به چنین شکل فاجعه آمیزی به شهادت می رسد، شهادت حسین پیروزی بود یا شکست؟ با نگاه ظاهر بین و معیارهای کوچک، شهادت حسین شکست بود ولی در حقیقت خالص و بی شائبه، و بر اساس معیارهای بزرگ، عین پیروزی است. زمین برای تمامی شهدا، با عشق و محبّت بال می گشاید، قلب ها برای شهید به تپش و با غیرت به جوشش می افتد. فداکاری باید مانند حسین -رضوان الاهی شامل حالش باد- باشد. شیعیان و غیر شیعیان، حتی بسیاری از غیر مسلمانان در این فداکاری یکسان هستند.

چه بسیار شهیدانی که اگر هزار سال هم زندگی می کردند، آنگونه که با شهادتشان عقیده را یاری کردند، نمی تو انستند به عقیده شان خدمت کنند. هیچ چیز مانند آخرین خطبه ای که شهید با خون خود می نویسد، نمی تواند این همه معنا را در قلب ها جا دهد و هزاران نفر را به انجام کارهای بزرگ وادارد. شهید همواره جنبش آفرین و حرکت بخش فرزندان و نوادگانش و چه بسا حرکت بخش و جنبش آفرین در طول تاریخ و برای تمامی نسل ها باقی خواهد ماند[11]».

و این چنین، عبارات زیادی از سید قطب وجود دارد که در آن، به تمامی منتقدان انقلاب امام حسین(علیه السلام) از ابن تیمیه تا محب الدین خطیب پاسخ داده است.

مساله ای باقی مانده است: باید به خاطر سپرد نسل جدید وهابیان در جهان، اغلب سید قطب را دوست دارند ولی روش او را در تعامل با صحابه، بنی امیه و اهل بیت(علیهم السلام) نمی شناسند. به همین جهت ضروری است برای نجات اندیشه وهابیت از روش ابن تیمیه و محب الدین خطیب، روش سید قطب و دلایل اثبات صحت این روش را از کتاب های حدیثی اهل سنّت، مطرح کنیم.


 

[1] ر.ک به کتاب او با نام «إلحاد الخمینی فی أرض الحرمین» و کتاب دیگرش با نام «الخروج من الفتنة»

[2] صحیح بخاری باب سفر الامام علی و خالد بن الولید إلی الیمن

[3] منهاج السنّة النبویة،  ابن تیمیه 1/6

[4] همان 4/142

[5] درباره این موضوع به کتاب «الزلزال- انتصار الحق» مراجعه کنید. این کتاب دربردارنده مناظره ای است که بین من و شیخ عثمان خمیس درباره این موضوع انجام شده است.

[6] منهاج السنة 5/7

[7] در کتاب الزلزال- انتصار الحق که عبارت است از مناظرات من و شیخ عثمان خمیس، به شکل تفصیلی این مساله را مطرح کرده ام.

[8] العدالة الإجتماعیة فی الإسلام شهید سید قطب ص206 چاپ پنجم

[9] أضواء إسلامیة، ربیع مدخلی ص 31 به بعد. در این کتاب انتقادهای سید قطب را از برخی صحابه که در مقابل حضرت علی(علیه السلام) ایستادند، خلاصه نموده است.

[10]  . أضواء إسلامیّة ص53

[11]  فی ظلال القرآن